حضرت رقیه (س)
زخم زبان می زندم، ظلم زمان می زندم
بهر دریدن سر و کشتن جان می زندم
لب ز عطش ترک زده ، یک دل پر کتک زده
از سر نی بگو چرا ، جان جهان، می زندم
قصه ی نیزه های شام، نُقل مجالس است گاه
گاه شبیه یک نفر، نیزه پران می زندم
چشم من شکسته دل، مست نگاه ماه توست
لشکر دشمن تو با، هر چه توان می زندم
قامت من خمیده و ، مثل کمان شدم پدر
چون بشوم شبیه این، قوس کمان، می زندم