ناله بزن ؛ با ناله از گودال لشگر را ببر
زینب بیا ، این شمر با پا رفته منبر را ببر
چون مادر خود بر کمر چادر ببند ای شیر زن
از زیر دست و پای این مردم برادر را ببر
این فرصت پیش آمده دیگر نمیاید به دست
دامن کشان، دامن بیاور با خودت سر را ببر
ناله بزن ، فریاد کن ؛ اما همه ش بی فایده است
این شمر- از اینجا نخواهد رفت ؛ مادر را ببر
ای لشگر بی آبرو اینگونه عریانش مکن
پیراهنش را بر زمین بگذار ، معجر را ببر
انگشتری که ضربه خورده درنمیاید ز دست
جایش النگوی من و این چند دختر را ببر
من در میان این شلوغی خیمه را گم کرده ام
از بین نامحرم بیا عباس خواهر را ببر
علی اکبر لطیفیان
مناجاتی سید الشهدا ع و گریز گودال
امام بی کفن را دوست دارم
شه دور از وطن را دوست دارم
به سینه می زنم در تکیه هایش
من این سینه زدن را دوست دارم
میان روضه هایش بی قرارم
و این مضطر شدن را دوست دارم...
...لبم ذکر "حسین جانم" گرفته
بخوان روضه دلم را غم گرفته
خوشا آن دیده که با گریه ، تر شد
خوشا آن دل که از غم با خبر شد
بخوان روضه که زینب در به در شد
رفیق گریه اش خون جگر شد
همان زینب که جان نیمه جانش
شبیه شمع، آب و مختصر شد
به گریه رفت بر بالای گودال
سرش را بر زمین زد، رفت از حال...
... غریب نینوا شد تکه تکه
به زیر تیغ ها شد تکه تکه
سرش از تن جدا شد ضربه ضربه
تنش در خون رها شد تکه تکه
به وقت دیدنش در زیر نیزه
دل زینب جدا شد تکه تکه
بزن لطمه که زینب لطمه زن شد
کنارش، جسم عشقش بی کفن شد
تمام ماجرا با غصه طی شد
سرش با خنجری از پشت پی شد
به پیش چشم پر از اشک زینب(س)
سر ارباب مظلومان به نی شد
به روی طشت زر افتاد، آخر
پس از خون بصر مهمان مِی، شد
نه از مِی ، امشب از خون باده سر کن
تو از داغ مدینه دیده تر کن
مدینه، ای امان از این مدینه
امان از این غم و از بغض و کینه
همیشه دست طعمه بر زمینه
همیشه گرگ در حال کمینه
لگد آمد به استقبال زهرا (س)
ز ضرب میخ در شد پاره سینه
نخوان روضه که مهدی ، روضه خوانه
بریزد اشک، از غم دانه دانه
جعفر ابوالفتحی
بی رمق بود و تا تکان میخورد
به تنش نیزه و کمان میخورد
وقتی افتاد دوره اش کردند
چه لگد ها از این و آن میخورد
هر کسی خسته بود عقب میرفت
بدن خسته همچنان میخورد
همه رفتند ، شمر ول کن نیست
شمر تا رفت از سنان میخورد
زیر لب گفت آب آب ، اما
چکمه ها بود بر دهان میخورد
امیر_فرخنده
امام حسین(ع)-گودال قتلگاه
وای از این روضه که از آن شده دفتر خونین
روضه خوان خون به دل و مسجد و منبر خونین
مستمع جامه ی خود چاک زد از این ماتم
مادری لطمه به صورت زد و منبر خونین
روضه اینست که مابین دو تا نهر حسین
با لب تشنه زمین خورده و پیکر خونین
یک نظر کرد به خیمه، نظری کرد به آب
جگرش خون شده، پیکر شده یکسر خونین
نیزه ها بر تنش از هر طرفی می آیند
بسملی می شود این مرغ تن و پر خونین
یادش آمد که چطور اصغر او پرپر شد
صورتش هم شده با صورت اکبر خونین
در همین حول و لا شمر به گودال رسید
دشنه آورد برون، شد دل خواهر خونین
تیغ از سمت گلویش نبرید -اما شمر-
دید از حنجر مولا نشده سر خونین؛
عصبانی شد و با پا بدنش را چرخاند
بعد از آن بود که شد حنجر و خنجر خونین
امیر عظیمی
امام حسین(ع)-حضرت زینب(س)-وداع
تشنه ترین ولیّ خداوند لایزال
از پیش چشم های پر از آب من مرو
ای نفس مطمئنّه که آرام میروی
بیچاره میشود دل بی تاب من مرو
میمیرم از فراق، فرات حیات من
یا أیها الغریب کجا میروی حسین؟
چشم به خون نشسته ی تو برق میزند
داری مگر به سوی مِنا میروی حسین؟
آرام تر برو همۀ آرامش دلم
آهسته جان بگیر از این نیمه جان خود
سالار قافله به کجا میروی بمان؟
کن چاره بهر بی کسی کاروان خود
هستی من مده به فنا هستی مرا
ای تک سوار... بوسه بده از گلو به من
زینب قبول کرده اسارت رود ولی
حرف به نیزه رفتن خود را مگو به من
ای خنده ی لبم ز لبم فاصله مگیر
ای روشنی دیده ز دیده جدا مشو
رفتی و ماند دست نگاهم به دامنت
از این غریب رنگ پریده جدا مشو
با آخرین نگاه خودت روی خاک ها
آتش زدی به زندگی خواهرت... حسین!
سر میبرید از تو و پیچید در فضا
صوت غریب مادری از مادرت حسین
مجتبی روشن روان
امام حسین(ع)-مناجات روز عاشورا
دل من اگه نخونه، برا تو غزل ترونه
خودش اینو خوب میدونه، نباید دیگه بمونه
از خدا همیشه می خوام، که تو رو ازم نگیره
بکشه همیشه از دل، آتیش غمت زبونه
من یقین دارم که هر کس، برا تو روضه میگیره
دست مهر مادر تو، زده رو دلش نشونه
هرکسی میون روضه ت زمزمه داره دمش گرم
دعا خونه مادر تو برا هر کی نوحه خونه
هوا سرد سرده امّا، دل به یاد تو بهاره
تو رگای سینه زن هات، خون حنجرت روونه
هرکسی آتیش بگیره، میون روضه ی داغت
اونو آتیش جهنّم، نمیتونه بسوزونه
دل اهل آسمونا، همه روزه بی قرارت
شاهدم تنگ غروب و... رنگ سرخ آسمونه
ملکوتیا میمیرن، برای لبای خشکت
گل زخم و ذکر یا رب... زده از لبت جوونه
گرگا دورتو گرفتن... مادر تو ناله می زد
یوسف تشنه لب من! توی چاه پُرِ خونه
تنتو طواف کردن، نیزه دارای سواره
بگم آخرش رو یا نه... باقی روضه بمونه
زینب و با دست بسته، بعد تو اسیری بردن
دختر شیرخدا رو تا کجا برده زمونه!
با کبودی نگاهش، دخترت ازت میپرسید
چی شده لبت کبوده، جای چوبه خیزرونه؟!
مجتبی روشن روان
امام حسین(ع)-گودال قتلگاه
در معرض گرما به تماشا بدنش را
حتی ز تنش برد کسی پیروهنش را
بر نِی سر او جالس و بر تیرهٔ صحرا
کردند رها، از سرِ تحقیر تنش را
بر باد رود کون و مکان آه اگر که..
از باد بگیرند سراغ کفنش را
جا دارد اگر از نگهش سیل ببارد
آن دیده که کردند پر از خون دهنش را
گودال مجالِ سخن از شاه گرفت و...
خنجر ز جفا ذبح نموده سخنش را
ای وای اگر مادر آن کشته ببیند
در لُجهٔ خون حالت پرپر زدنش را
مجید نجفی
امام حسین(ع)-گودال قتلگاه
شرم از شیون و از گریه ی ما کن بس کن
پشت و رویش نکن اینقدر حیا کن بس کن
با وضو مادر من شانه به مویش میزد
موی سلطان مرا شمر رها کن بس کن
ذبح کردن به خدا حکم و شرایط دارد
اینقدر ضربه نزن زود جدا کن بس کن
شمر فریاد نکش دخترکش میترسد
حرمله را کمی آرام صدا کن بس کن
خون در شیشه ی او را که ملائک بردند
لااقل رحم به این رخت و عبا کن بس کن
تو خودت نامه نوشتی که بیا کوفه حسین
پس به عهد و قسم خویش وفا کن بس کن
کشتن او به خدا حربه نمیخواهد که
به زمین خورده دگر ضربه نمیخواهد که
رضا قربانی
امام حسین(ع)-گودال قتلگاه
ساربان خواست که انگشتری ات را بِبَرد
دید بایست که انگشت تو را هم بِبُرد
سارقی خواست که غارت بکند پیرهنت
دست انداخت ،گریبان تو را هم بدرد
دیگری داشت به سر، نقشه ی عمامه تو
گفت شال کمرت را ز چه با خود نَبَرد
آن یکی گفت که در کوفه کسی حتماً هست
زره پاره و خونین تو را هم بخرد
اَخنس انگار مهیّای سرت بود ولی
شمر میخواست خودش از بدنت سر بِبُرد
گفت قاتل به سنان بن أنس با وحشت
چه کنم خنجر اگر حنجر او را نَبُرد
آخرالامر به رَزّازیِ تو تن دادند
گشت ده مرکب تازه نفس از روی تو رَد
خوب از حال که رفتی، به روی سینه نشست
گفت جز من چه کسی گندم ری را بخورد
جرعه ای آب ندادند و بریدند سرت
تشنه لب هیچ کسی سر ز غریبی نَبُرد
محمود ژولیده
امام حسین(ع)-گودال قتلگاه
كار را یكسره كرد و پا شد
دور شد از همگان، تنها شد
مقتل انگار پر از غوغا شد
سر پیراهن او دعوا شد
روح از حنجر او زد بیرون
شمر از قتلگه آمد بیرون
سنگ با پیكر مولا ضد بود
نیزه در كار خودش وارد بود
سر او دست دو تا فاسد بود
خواهرش هم روى تل شاهد بود
كفن مادرى اش را بردند
آه، انگشترى اش را بردند
شمر هرچند كه نادم شده بود
تازه آغاز مراسم شده بود
خیمه خالى ز محارم شده بود
وقت تقسیم غنائم شده بود
حرمله سهم خودش را برداشت
خیمه هم بوی علی اصغر داشت
بین شان چهرۀ نامى بسیار
عالم فقه و كلامى بسیار
زن یكى بود و حرامى بسیار
پیش رو مردم شامى بسیار
كمر واژه از این غم خم شد
صحبت از زینب و نامحرم شد
پیمان طالبی
امام حسین(ع)-گودال قتلگاه
افتاده بود روی زمین و کفن نداشت
آن یوسف شهید به تن پیرهن نداشت
پیکر بدون سر به روی خاک مانده بود
سر روی نیزه بود و اثر از بدن نداشت
غرق ستاره بود تن آسمان عشق
خورشید هم فروغ چنین شب شکن نداشت
وقتی که عصر روز غریبی رسیده بود
عالم به قدر زینب کبری محن نداشت
گلبوسه داد چون به گلوی حسین خویش
آن قدر گریه کرد که تاب سخن نداشت
انگشتی از اشاره به خاتم فتاده بود
ای کاش قتلگاه دگر اهرمن نداشت
بعد از سه روز آن گل بی غسل و بی کفن
جز بوریا برای تن خود کفن نداشت
می رفت تاکه محو کند کاخ ظلم را
نیلوفری که فرصت پرپرشدن نداشت
غمنامه ای نوشت «وفائی»و می گریست
چون شمع چاره ای بجز از سوختن نداشت
سید هاشم وفائی
امام حسین(ع)-حضرت زینب(س)-وداع
رَوی به جانب لشگر برو خداحافظ
که نیست چارۀ دیگر برو خداحافظ
برو ولی کمی آهسته تر برادر جان
چو جان ز پیکر خواهر برو خداحافظ
پس از پیمبر و آلش دلم به تو خوش بود
عزیز جان پیمبر برو خداحافظ
برای زیر گلویت امانتی دارم
که مانده بوسۀ مادر برو خداحافظ
به لشگری که ندارند غیرِ بغض علی
مگو سخن تو ز حیدر برو خداحافظ
بپوش پیرهنِ دستباف مادر را
تویی و غارت پیکر برو خداحافظ
به پای مرکبت افتاده نازدانۀ تو
امان ز گریۀ دختر برو خداحافظ
ولای دست تو قلب صبورِ زینب شد
به حول قوۀ داور برو خداحافظ
قسم به عصمت زهرا نمیدهم هرگز
به خصم،یک نخِ معجر برو خداحافظ
برای دین خدا حاضرم شوم تا شام
اسیر و بی کس و یاور برو خداحافظ
ز کام تشنۀ تو عالمی شود سیراب
به حصرِ نیزه و خنجر برو خداحافظ
سرت به نیزه رود گر برابرِ زینب
خدا که هست برادر؛ برو خداحافظ
تو زیر چکمه و من زیر تازیانه ولی
بپاست خطبۀ حیدر برو خداحافظ
به شام و کوفه به ذکر علی ولی الله
کنم قیامتِ محشر برو خداحافظ
پیام خون تو را تا مدینه خواهم برد
اگر چه با دل مضطر برو خداحافظ
محمود ژولیده
حضرت زینب(س)-عصر عاشورا
می دهد از غم خبر حال خراب ذوالجناح
اضطراب افکنده بردل اضطراب ذوالجناح
عشق مجنون گشت در دشت و بیابان بلا
چرخ افتاد از نفس پیش شتاب ذوالجناح
محشرکبری به پا شد ازحرم تا قتلگاه
انقلابی شد عیان از انقلاب ذوالجناح
دشت را کرده پُر از نور خداوند مبین
آفتاب افتاده گویا از رکاب ذوالجناح
ازگلی پرپر شده آورده با خود او خبر
ازگل زهرا بود بوی گلاب ذوالجناح
آتشی افتاد در بین حرم با دیدنش
ملتهب شد قلبها از التهاب ذوالجناح
درحرم وقتی که آمد از سؤال اهلبیت
الظیمه الظیمه شد جواب ذوالجناح
چون نگاه او به حال زینب کبری فتاد
موج زد آشوب و غم در پیچ و تاب ذوالجناح
گریه های کودکان منتظر آتش فکند
بر وجود زخمی و جان کباب ذوالجناح
بس که زد سر بر زمین جان داد از داغ امام
جان فدای چهرۀ از خون خضاب ذوالجناح
ای«وفائی» هرکه دارد دردلش مهرحسین
گریه دارد از ملال بی حساب ذوالجناح
سید هاشم وفائی
حضرت زینب(س)-عصر عاشورا-شام غریبان
سوختم، برخاست باز از دل نوایی سوخته
چیست این دل؟ شعله ای از خیمه هایی سوخته
چیست این دل؟ یک نی خاموش خاکستر شده
که حکایت میکند از نینوایی سوخته
بند بندش از جدایی ها شکایت میکند
روضه میخواند به سینه با صدایی سوخته
روضه میخواند ز نی هایی و سرهایی غریب
پیش روی کاروان آشنایی سوخته
روضه میخواند از آن نی، آه، آه...آن نی که خورد
بر لبانی تشنه و بر آیه هایی سوخته
این سر اینجا، چند فرسخ آن طرف تر پیکری
غرقِ در خون در میان بوریایی سوخته
دل ز هم پاشید چون اوراق مقتل، گوییا
نسخه ای خطی ز داغ ماجرایی سوخته
تکه تکه در عبا آیینه روی نبی
آیه تطهیر میخواند کسایی سوخته
دختری چیده ست یک دامن گل از یک بوته خار
گل به گل دامانش آتش... دست و پایی سوخته
بر لبم گاه از دل این آتش زبانه میکشد
آتشی مکتوم از کرب و بلایی سوخته
محمد مهدی سیار
حضرت زینب(س)-عصر عاشورا-شام غریبان
آمده موسم تنهایی و حیران شده ام
دادم از دست تو را، سخت پریشان شده ام
رفتی و بعد تو من پاره گریبان شده ام
نظری کن چقدر بی سر و سامان شده ام
چشم بد بعد تو دنبال من افتاد حسین
خواهرت را نکند بُرده ای از یاد حسین؟!
چند مرکب پیِ من پشت سرم تاخته اند
عده ای چشم به سوی حرم انداخته اند
این طرف روی تنت کوه سنان ساخته اند
سنگ دل ها سرفرصت به تو پرداخته اند
یک نفر هستم و از چند طرف درگیرم
به خود فاطمه سوگند که بی تقصیرم
رکن من بودی و از رکن و اساس افتادم
کعب نی خوردم و عشق تو نرفت از یادم
" زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم"
گم شده بین شلوغی سخن و فریادم
شاهدی داد زدم... گریه کنان می گفتم
با صدایی که گرفته سویشان می گفتم:
جوشن مانده به روی بدنش را نبرید
سخت جا رفته... عقیق یمنش را نبرید
با سر نیزه توان سخنش را نبرید
هرچه بردید ولی پیرهنش را نبرید
بگذارید نگاهی به سویش بندازم
لااقل چادر خود را به رویش بندازم
محمد جواد شیرازی
امام حسین(ع)-روز عاشورا
گفته بودی مرگ در بستر برایت خوب نیست
دیدن تنهایی خواهر برایت خوب نیست
پیرهن کهنه به تن کردی برایت خوب بود
این عقیق سرخ و انگشتر برایت خوب نیست
هر قَدَر شمشیر خوردی بیشتر گفتی علی
ذکر نام نامی حیدر برایت خوب نیست
از جلو سخت است می دانم ولیکن صبر کن
در نیاور تیر را از پَر، برایت خوب نیست
سن و سالت رفته بالا آه دست و پا زدن
زیر نعل اسب یک لشگر برایت خوب نیست
غیرت اللهی و میدانند این نامحرمان
دیدن اطفال بی معجر برایت خوب نیست
سنگ بر پیشانی ات خورده است بیش از حد، دگر
خیزران و چوب و طشت زر برایت خوب نیست
سمت گودال آمده با قامتی خم فاطمه
باز می گویی: نیا مادر! برایت خوب نیست
عباس احمدی
امام حسین(ع(-روز عاشورا
جنگ که شد تن به تن، حساب ندارد
پاره گی پیرهن حساب ندارد
وای که زخمش به تن حساب ندارد
غربت این بی کفن حساب ندارد
شرم نکردند از نجابت آقا
لشکری آمد برای غارت آقا
گندم ری مُرد از خجالت آقا
غربت این بی کفن حساب ندارد
عصرکه سر، دستِ شمر بددهن افتاد
کارِ جگر تا ابد به سوختن افتاد
ردِ چهل نعلِ اسب بر بدن افتاد
غربت این بی کفن حساب ندارد
خیمه ی در آتشی، غریب زمین ریخت
چند نخ از معجری نجیب زمین ریخت
از تهِ خورجین، شراب سیب زمین ریخت
غربت این بی کفن حساب ندارد
صاعقه ای بد به باغِ یاسمنش خورد
چشم حریص عرب به پیرهنش خورد
کهنه حصیرِ دِهی به درد تنش خورد
غربت این بی کفن حساب ندارد
خیر نبینید ای اهالی کوفه!
پس چه شد آن قولِ خشکسالی کوفه؟
زد به لبش چوب دست، والی کوفه
غربت این بی کفن حساب ندارد
وحید قاسمی
چشم واکردم وپرپر شدنت رادیدم
نیزه درنیزه غریبانه تنت رادیدم
زیر پامال کبود سم مرکب ها نه!
به روی دست ملائک بدنت را دیدم
ترکیب بند سیزده بندی عاشورا
بند اول
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفت منزلی که سفرها در او گم است
از لا به لای آتش و خون جمع کردهام
اوراق مقتلی که خبرها در او گم است
دردی کشیدهام که دلم داغدار اوست
داغی چشیدهام که جگرها در او گم است
با تشنگان چشمه احلی من العسل
نوشم ز شربتی که شکرها در او گم است
این سرخی غروب که همرنگ آتش است
توفان کربلاست که سرها در او گم است
یاقوت و دُر صیرفیان را رها کنید
اشک است جوهری که گهرها در او گم است
هفتاد و دو ستاره غریبانه سوختند
این است آن شبی که سحرها در او گم است
باران نیزه بود و سر شهسوارها
جز تشنگی نکرد علاج خمارها
بند دوم
جوشید خونم از دل و شد دیده باز،تر
نشنید کس مصیبت از اینجانگدازتر
صبحی دمید از شب عاصی سیاهتر
وز پی شبی ز روز قیامت درازتر
بر نیزهها تلاوت خورشید، دیدنی ست
قرآن کسی شنیده از این دلنوازتر؟
قرآن منم چه غم که شود نیزه، رحل من
امشب مرا در اوج ببین سرفرازتر
عشق توام کشاند بدین جا، نه کوفیان
من بینیازم از همه، تو بینیازتر
قنداق اصغر است مرا تیر آخرین
در عاشقی نبوده ز من پاکبازتر
با کاروان نیزه شبی را سحر کنید
باران شوید و با همه تن گریه سر کنید
بند سوم
فرصت دهید گریه کند بیصدا، فرات
با تشنگان بگوید از آن ماجرا، فرات
گیرم فرات بگذرد از خاک کربلا
باور مکن که بگذرد از کربلا، فرات
با چشم اهل راز نگاهی اگر کنید
در بر گرفته مویه کنان مشک را فرات
چشم فرات در ره او اشک بود و اشک
زان گونه اشکها که مرا هست با فرات
حالی به داغ تازهٔ خود گریه میکنی
تا میرسی به مرقد عباس، یا فرات
از بس که تیر بود و سنان بود و نیزه بود
هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات
از طفل آب، خجلت بسیار میکشم
آن یوسفم که ناز خریدار میکشم
بند چهارم
بعد از شما به سایهٔ ما تیر میزدند
زخم زبان به بغض گلوگیر میزدند
پیشانی تمامیشان داغ سجده داشت
آنان که خیمهگاه مرا تیر میزدند
این مردمان غریبه نبودند،ای پدر
دیروز در رکاب تو شمشیر میزدند
غوغای فتنه بود که با تیغ آبدار
آتش به جان کودک بیشیر میزدند
ماندند در بطالت اعمال حجشان
محرم نگشته تیغ به تقصیر میزدند
در پنج نوبتی که هبا شد نمازشان
بر عشق، چار مرتبه تکبیر میزدند
هم روز و شب به گرد تو بودند سینه زن
هم ماه و سال، بعد تو زنجیر میزدند
از حلقهای تشنه، صدای اذان رسید
در آن غروب، تا که سرت بر سنان رسید
بند پنجم
کو خیزران که قافیهاش با دهان کنند
آن شاعران که وصف گل ارغوان کنند
از من به کاتبان کتاب خدا بگو
تا مشق گریه را به نی خیزران کنند
بگذار بیشمار بمیرم به پای یار
در هر قدم دوباره مرا نیمه جان کنند
پیداست منظری که در آن روز انتقام
سرهای شمر و حرمله را بر سنان کنند
یارب، سپاه نیزه، همه دستشان تهی ست
بیتوشهاند و همرهی کاروان کنند
با مهر من، غریب نمانند روز مرگ
آنان که خاک مهر مرا حرز جان کنند
با پای سر، تمامی شب، راه آمدم
تنهاییام نبود، که با ماه آمدم
بند ششم
ای زلف خون فشان توام لیلة البرات
وقت نماز شب شده، حیّ علی الصلات
از منظر بلند، ببین صف کشیدهاند
پشت سرت تمامی ذرات کائنات
خود، جاری وضوست، ولی در نماز عشق
از مشکهای تشنه وضو میکند، فرات
طوفان خون وزیده، سر کیست در تنور؟
خاک تو نوح حادثه را میدهد نجات!
بین دو نهر، خضر شهادت به جستجو ست
تا آب نوشد از لبت،ای چشمهٔ حیات
ما را حیات لم یزلی، جز رخ تو نیست
ما بیتو چشم بسته و ماتیم و در ممات
عشقت نشاند، باز به دریای خون، مرا
وقت است تیغت آورد از خود، برون، مرا
بند هفتم
از دست رفته دین شما، دین بیاورید!
خیزید، مرهم از پی تسکین بیاورید!
دست خداست، اینکه شکستید بیعتش
دستی خدای گونهتر از این بیاورید!
وقت غروب آمده، سرهای تشنه را
از نیزههای بر شده، پایین بیاورید!
امشب برای خاطر طفل سه سالهام
یک سینه ریز، خوشهٔ پروین بیاورید!
گودال، تیغ کند، سنانهای بیشمار
یک ریگزار، سفرهٔ چرمین بیاورید!
سرها ورق ورق، همه قرآن سرمدی ست!
فالی زنید و سورهٔ یاسین بیاورید!
خاتم سوی مدینه بگو بینگین برند!
دست بریده، جانب امالبنین برند!
بند هشتم
خون میرود هنوز ز چشم تر شما
خرمن زده ست ماه، به گرد سر شما
آن زخمهای شعله فشان، هفت اخترند
یا زخمهای نعش علی اکبر شما؟
آن کهکشان شعله ور راه شیری است
یا روشنانِ خون علی اصغر شما؟
دیوان کوفه از پی تاراج آمدند
گم شد نگین آبی انگشتر شما
از مکه و مدینه، نشان داشت کربلا
گل داد «نور» و «واقعه» در حنجر شما
با زخم خویش، بوسه به محراب میزدید
زان پیشتر که نیزه شود منبر شما
گاهی به غمزه، یاد ز اصحاب میکنی
بر نیزه، شرح سورهٔ احزاب میکنی
بند نهم
در مشک تشنه، جرعهٔ آبی هنوز هست
اما به خیمهها برسد با کدام دست؟
برخاست با تلاوت خون، بانگ یا اخا
وقتی «کنار درک تو، کوه از کمر شکست»
تیری زدند و ساقی مستان ز دست رفت
سنگی زدند و کوزهٔ لب تشنگان شکست!
شد شعلههای العطش تشنگان، بلند
باران تیر آمد و بر چشمها نشست
تا گوش دل شنید، صدای «الست» دوست
سر شد «بلی» ـی تشنه لبانِ می الست
ناگاه بانگ ساقی اول بلند شد
پیمانه پر کنید، هلا عاشقان مست
باران میگرفت و سبوها که پر شدند
در موج تشنگی، چه صدفها که دُر شدند
بند دهم
باران میگرفته، به ساغر چه حاجت است؟
دیگر به آب زمزم و کوثر چه حاجت است؟
آوازهٔ شفاعت ما، رستخیز شد
در ما قیامتی ست، به محشر چه حاجت است؟
کی اعتنا به نیزه و شمشیر میکنیم؟
ما کشتهٔ توایم، به خنجر چه حاجت است؟
بیسر دوباره میگذریم از پل صراط
تا ما بر آن سریم، به این سر چه حاجت است؟
بسیار آمدند و فراوان، نیامدند
من لشکرم خداست، به لشکر چه حاجت است؟
بنشین به پای منبر من، نوحهخوان، بخوان!
تا نیزهها به پاست، به منبر چه حاجت است؟
در خلوت نماز، چو تحت الحَنَک کنم
راز غدیر گویم و شرح فدک کنم
بند یازدهم
از شرق نیزه، مهر درخشان بر آمده ست
وز حلق تشنه، سورهٔ قرآن بر آمده ست
موج تنور پیرزنی نیست این خروش
طوفانی از سماع شهیدان بر آمده ست
این کاروان تشنه، ز هر جا گذشته است
صد جویبار، چشمهٔ حیوان بر آمده ست
باور نمیکنی اگر از خیزران بپرس
کآیات نور، از لب و دندان بر آمده ست
انگشت ما گواه شهادت که روز مرگ
انگشتری ز دست شهیدان در آمده ست
راه حجاز میگذرد از دل عراق
از دشت نیزه، خار مغیلان بر آمده ست
چون شب رسید، سر به بیابان گذاشتیم
جان را کنار شام غریبان گذاشتیم
بند دوازدهم
گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود
تنهاتر از مسیح، کسی بر صلیب بود
سرها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ
اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود!
مولا نوشته بود: بیاای حبیب ما
تنها همین، چقدر پیامش غریب بود
مولا نوشته بود: بیا، دیر میشود
آخر حبیب را ز شهادت نصیب بود
مکتوب میرسید فراوان، ولی دریغ
خطش تمام، کوفی و مهرش فریب بود
اما حبیب، رنگ خدا داشت نامهاش
اما حبیب، جوهرش «امن یجیب» بود
یک دشت، سیب سرخ، به چیدن رسیده بود
باغ شهادتش، به رسیدن رسیده بود
بند سیزدهم
تو پیش روی، و پشت سرت آفتاب و ماه
آن یوسفی که تشنه برون آمدی زچاه
جسم تو در عراق و سرت رهسپار شام
برگشتهای و مینگری سوی قتلگاه
امشب، شبی ست از همه شبها سیاهتر
تنهاتر از همیشهامای شاه بیسپاه
با طعن نیزهها به اسیری نمیرویم
تنها اسیر چشم شماییم، یک نگاه!
امشب به نوحهخوانیات از هوش رفتهام
از تار وای وایم و از پود آه آه
بگذار شام، جامهٔ شادی به تن کند
شب با غم تو کرده به تن، جامهٔ سیاه!
بگذار آبی از عطشت نوشد آفتاب
پیراهن غریب تو را پوشد آفتاب
بند چهاردهم
قربان آن نی یی که دمندش سحر، مدام
قربان آن مییی که دهندش علی الدوام
قربان آن پری که رساند تو را به عرش
قربان آن سری که سجودش شود قیام
هنگامهٔ برون شدن از خویش، چون حسین (ع)
راهی برو که بگذرد از مسجدالحرام
این خطی از حکایت مستان کربلاست:
ساقی فتاد، باده نگون شد، شکست جام!
تسبیح گریه بود و مصیبت، دو چشم ما
یک الامان ز کوفه و صد الامان ز شام
اشکم تمام گشت و نشد گریهام خموش
مجلس به سر رسید و نشد روضهام تمام
با کاروان نیزه به دنبال، میرویم
در منزل نخست تو از حال میرویم
علیرضا قزوه
تعداد صفحات : 39