شمع اين مسأله را بر همه كس روشن كرد
كه توان تا به سحر گريه بى شيون كرد
به سر تربت زهرا، على از خون جگر
ناله ها در دل شب بى خبر از دشمن كرد
غم آن پهلوى بشكسته و بازوى سياه
رخ نيلى، همه در قلب على مسكن كرد!
تنگ شد سينه بى كينه آن جان جهان
كآرزوى سفر جان ز ديار تن كرد
گفت: اى كاش كه جان از بدن آيد بيرون!
هجر تو گلشن دنيا به على، گلخن كرد
(عارفى ملايرى «جوكار»