در گیرِ عشق گشته نگاه زلال من
فصلِ بهار گم شده در ماه وسال من
بانوی من، زبان غزل وا نمی شود
پرواز در هوای حضورت محال من
بانوی من، ببین که تب ِبی نشانگی
آتش زده به خط به خط از شعر فالِ من
دیروز باتو باورِ من غرق نور بود
درد ودریغ، غربت شب شد وبال من
بانو ،حصار حسرت من مرتفع وَ عشق
تندیس درد گشته به شهر خیال من
احساس های داغِ زمینی کمک نکرد
تاعطرِ خوش طراود از این سیبِ کالِ من
بانو دخیل بسته ام امشب، شفاعتی..
شاید مدد رسد سحر از لایزال من
چهارم آپریل 2013...نروژ