یا عباس (ع)
سگ عباسم و از گفته ی خود دلشادم
شیشه ی اشکم و در آب فرات افتادم
شیخ ما گفت بگویم : انا کلب الزینب
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
از زمانی که تو کردی به غمت زنجیرم
می توان گفت که از هر دو جهان آزادم
شعر تغییر نموده تو بیا این دفعه
زلف بر باد بده تا بدهی بربادم
هرکه معتاد به چیزیست من بی دل هم
به همان چایی روضه بخدا معتادم
لطمه زن بوده ام و خون ز سرم میریزد
پر ز زخم است ز داغت همه ی ابعادم
مثل یک جوجه که دنبال غذا می گردد
چشم وا کردم و دیدم که تویی صیادم
مست مستم بخدا خواب ندارم امشب
شیخ شاعر تو نگیری ز جفا ایرادم
راه را در طلب جام و سبو می رفتم
بی می و باده محال است کنی ارشادم
من بی دل که همینطور نگشتم شاعر
سالیانی است که ساکن به جنون آبادم
سروده جعفر ابوالفتحی