لیله ی قدر ِ چشم تر اینجاست
چون خدا هم که تا سحر اینجاست
قبر شش گوشه ای که خوابیده؛
زیر پای پدر، پسر، اینجاست
یک طرف ماه و یک طرف خورشید؛
«جُمع الشمس و القمر...» اینجاست
.
.
.
.
روضه ها ناگهانی و آنی است
اینکه شعرش کنی هنر اینجاست
صحنه هایی امان من برده؛
زخم کاری ِ بر جگر اینجاست
دو قدم قبل علقمه...یک مرد؛
دست تنهای بر کمر، اینجاست
یا که مردی و خنجری پر خون؛
نعره می زد که دردسر اینجاست
می برید و به زیر لب می گفت:
شک ندارم که یک نفر اینجاست
.
.
.
نیزه اش ناگهان سبک تر شد
نعره زد یکنفر که "سر" اینجاست
.
.
.
گرچه لایمکن الفرار از غم
مادرت گفت بیا...مَفر اینجاست
وخسف القمر. وجمع الشمس والقمر
و ماه تاریک میشود و خورشید و ماه جمع شوند. سوره قیامه آیات 8 و9
شاعر: حنیف منتظرقائم
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آمار سایت