آفتابید و من غبارمتان
مثل گردی که بی قرارمتان
اتفاقی اسیرتان نشدم
روزگاری ست که دچارمتان
با وجودی که این دلم، دل نیست
به خدا باز دوست دارمتان
به شما سجده می کنم وقتی
روی سجاده می گذارمتان
ای حریران فاطمه، حتی
با پر قو نمی نگارمتان
کاش می شد به جای نی روی
چشم گلدانیم بکارمتان
بچه های محله ی بالا
به خداوند می سپارمتان
شاعر : علی اکبر لطیفیان
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آمار سایت