شکر حق فاطمه از بستر خود پا شدهای
نان درست میکنی و مثل قدیما شدهای
شکر حق فاطمه خنده به لبت آوردی
چه قدر زنده دل و شاد و شکوفا شدهای
بعدِ چند ماه که در بستر خود افتادی
چه شد امروز چنین غرق تماشا شدهای ؟
اینکه امروز به گیسوی حسن شانه زدی
به خدا پیشِ من خسته معمّا شدهای
نکند فاطمه آمادهی رفتن هستی
بیسبب نیست که اینگونه مهیّا شدهای
دلِ امواجیِ تو غربت حیدر دارد
بسکه در جوش وخروشی، دل دریا شدهای
بین کوچه چه بلایی به سرت آوردند
که چنین فاطمه جان از کمرت تا شدهای
بعد چند ماه که بستر شده منزلگهِ تو
شکر حق فاطمه از بستر خود پا شدهای
رضا باقریان