نبودی ببینی دلم زار شد
به دست کسی چشم من تار شد
نبودی ببینی چگونه پدر
خرابه به فرق من آوار شد
برای من عمه ز بس گریه کرد
نبودی ببینی که بیمار شد
بیا و مرا از خرابه ببر
خرابه هم از گریه بیزار شد
ز درد سر و درد بازو پدر
دوباره یتیم تو بیدار شد
همینکه من از اهلبیت توأم
برای همه باز انکار شد
من هر روز با روزه سر میکنم
وَ گریه برای من افطار شد
کجا بودی ای نور چشمان من
نبودی ببینی دلم زار شد
شاعر : رضا باقریان
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آمار سایت