تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
رسيده تا دم دروازه با دو چشم ترش
كشيد تير ، تنش ،معجرش ،سرش ،كمرش
مواظب است كه دستي به دختران نخورد
مواظب است نگيرد به چوب نيزه پرش
خجالت از سر بر نيزه برادر داشت
كه در مقابل باران سنگ شد سپرش
اسير بود و شبيه اسيرها ميرفت
گرفته بود دو دست كبود را به سرش
طبيعي است كه با زور نيزه ها برود
طبيعي است شود شمر و زجر همسفرش
چرا كه نيست علي اكبرش عنان گيرش
چرا كه نيست دگر در كنار او قمرش
همين كه اول بازار رفت زينب ديد
گرفته دسته اوباش شام دور و برش
خدا بخير كند آتش و كف و طعنه
محله هاي يهودي و كينه پدرش ...
شاعر: سيد پوريا هاشمي
تعداد بازديد : 227
یکشنبه 10 آذر 1392 ساعت: 19:48
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب