رفتي نديدي بعد تو ديگر چه حالي داشتم
گفتم كه مي آيي ولي با خود خيالي داشتم
چشمم به راه رفته و دلخوش به راه آمدن
اما نگاهي مضطرب دل شوره حالي داشتم
گفتي به عهده وعده ات با آب راهي مي شوي
گفتم براي ديدنت ديگر مجالي داشتم
تا تيرگي بر چهره خورشيد عالم رنگ زد
ديگر ميان دست خود يك مشك خالي داشتم
از خيمه بيرون آمدم بايد بگويم بعد از اين
من يك عموي با وفا و بي مثالي داشتم
قبل از جدايي سرت آن دست هاي پيكرت
من شوق ديدار تورا با مشك خالي داشتم
از قافله جا ماندم و تا ديدمت بر روي ني
با اشك هاي ديده ام با تو وصالي داشتم
آه اي علمدار پدر من از براي وصف تو
در دوره گرد واژه ها وصف محالي داشتم
شاعر: محمد جواد باقري