در جـهـان بـا روز عاشورا خوشیم
در کـنـار زاده ی زهــــرا خوشیم
هـرکـجــا بـاشـیـم بـی اربابمـان
بـی کـسـیم وبـی قرار و ناخوشیم
جـنـت ما کوی عباس است و بس
در جــوار جـنـت سـقـــا خوشیم
آرزوی کـــربــــــلا داریــم مــا
کربلا عشق است ، در آنجا خوشیم
بـی سـر و سـامـان کـوی دلبریـم
در حریمش بی سر و بی پا خوشیم
هر که می گویـد که ما دلمرده ایم
دیـده بـگـشـایـد ببیند ما خوشیم
هـیـئـت و شـال عـــزا و کــربـلا
هـسـتـی ما بوده ، با اینها خوشیم
گفتـه می آیـد زمـان مـرگ ، مـا
بـا امـیـد دیــدن مــولا خوشیم
شاعر: حمید ضیاءیزدی(مسافر)