تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
کاش می شد که پدر بار دگر باز ایی
من نشینم به گنار تو گل زهرایی
کاش می شد که پدر حال مرا می دیدی
از سرو صورتم از عمه تو می پرسیدی
کاش می شد که ببینی که پرم بشکسته
بارها از سر ناقه شده جسمم خسته
کاش می شد که ببینی سر من داد زدند
پیش چشم عمو عباس عمه را می زدند
کاش می شد که پدر باز مرا ناز کنی
گره از کار دل خسته ی من باز کنی
کاش می شد که به پایم نگری
با طلوعی تو مرا از دل این شب ببری
شاعر : حمید کریمی
تعداد بازديد : 355
یکشنبه 06 اسفند 1391 ساعت: 8:58
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب