منم آن گنج الهی که به ویرانه نهانم گر چه طفلم به خدا بانوی ملک دو جهانم یم رحمت شده هر قطره ای از اش

منم آن گنج الهی که به ویرانه نهانم گر چه طفلم به خدا بانوی ملک دو جهانم یم رحمت شده هر قطره ای از اش

منم آن گنج الهی که به ویرانه نهانم گر چه طفلم به خدا بانوی ملک دو جهانم یم رحمت شده هر قطره ای از اش

منم آن گنج الهی که به ویرانه نهانم گر چه طفلم به خدا بانوی ملک دو جهانم یم رحمت شده هر قطره ای از اش

منم آن گنج الهی که به ویرانه نهانم گر چه طفلم به خدا بانوی ملک دو جهانم یم رحمت شده هر قطره ای از اش
منم آن گنج الهی که به ویرانه نهانم گر چه طفلم به خدا بانوی ملک دو جهانم یم رحمت شده هر قطره ای از اش
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
منم آن گنج الهی که به ویرانه نهانم گر چه طفلم به خدا بانوی ملک دو جهانم یم رحمت شده هر قطره ای از اش

منم آن گنج الهی که به ویرانه نهانم
گر چه طفلم به خدا بانوی ملک دو جهانم
یم رحمت شده هر قطره ای از اشک روانم
عظمت، فتح، ظفر سایه ای از قد کمانم
ابر سیلی است نقاب رخ همچون قمر من
چادر عصمت زهراست همانا به سر من
زده از پنجة دل دخت علی شانه به مویم
جای گلبوسة زهرا و حسین است به رویم
مهر را مُهر نماز آمده خاک سر کویم
گه در آغوش پدر، گاه سر دوش عمویم
پای تا سر همه آیینة زهراست وجودم
شاهدم این قد خم گشته و این روی کبودم
اشک من خون شده و در رگ دین گشته روانه
گل داغم زده در باغ دل عمه جوانه
همه جا گشته عزا خانة من خانه به خانه
شده از اجر رسالت بدنم غرق نشانه
خارها بود که می رفت فرو بر جگر من
پدرم از سر نی دید چه آمد به سر من
دم به دم بر جگرم زخم روی زخم نشسته
دلم از داغ کباب و سرم از سنگ شکسته
رخ نیلی، لب عطشان، دل خونین، تن خسته
گره از خلق گشایم به همین بازوی بسته
به رخم اشک فراق و به لبم بوده خطابه
نغمه ام یا ابتا و قفسم گشته خرابه
طوطی وحی ام و پر سوختة شام خرابم
لحظه لحظه غم هجران پدر کرده کبابم
پدر آمد دل شب گوشة ویرانه به خوابم
ریخت از دیده بسی بر ورق چهره گلابم
گفت رویت ز چه نیلی شده زهرای سه ساله
مگر از باغ فدک بوده به دست تو قباله
هر چه آمد به سرت من سر نی بودم و دیدم
آن چه را زخم زبان با جگرت کرد شنیدم
تو کتک خوردی و من بر سر نی آه کشیدم
این بلایی است که روز ازل از دوست خریدم
قاتل سنگدلم چون به تو بی واهمه می زد
دیدم انگار که سیلی به رخ فاطمه می زد
حیف از آن خواب که تبدیل به بیداری من شد
گرم از شعلة دل بزم عزاداری من شد
عمه ام باز گرفتار گرفتاری من شد
نه خرابه که همه شام پر از زاری من شد
لحظه ای رفت که دلدار به دلداری ام آمد
یار رویایی ام این بار به بیداری ام آمد
شب تار و طبق نور و من و رأس بریده
من چو یک بلبل پر سوخته او چون گل چیده
گفتم ای یار سفر کردة از راه رسیده
من یتیمم ز چه رو اشک تو جاریست ز دیده
آرزویم همه این بود که روی تو ببوسم
حال بگذار که رگ های گلوی تو ببوسم
عمه جان باغ ولایت ثمر آورده برایم
عوض میوة نایاب سر آورده برایم
سر باباست که خون جگر آورده برایم
صورت غرقه به خون از سفر آورده برایم
ای نبی از دل و جان لعل لبان تو مکیده
چه کسی تیغ به رگ های گلوی تو کشیده
از همان دست که رگ های گلوی تو بریده
مانده بر یاس رخ نیلی من جای کشیده
بعد از آن ضربه جهان گشته مرا تار به دیده
یادم افتاد از آن کوچه و زهرای شهیده
زیر لب یا ابتا داشتم و زمزمه کردم
گریه بر مادر مظلومة خود فاطمه کردم
طایر وحی ام و در کنج قفس ریخت پر من
شسته شد دامن ویرانه ز اشک بصر من
کس ندانست و نداند که چه آمد به سر من
سوز "میثم" نبود جز شرری از جگر من
گریه ها عقده شده یکسره در نای گلویم
غم دل را به تو و عمه نگویم به که گویم؟

 

پایگاه شعر مذهبی رضیع الحسین علیه السلام


تعداد بازديد : 407
چهارشنبه 26 مهر 1391 ساعت: 8:33
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف