افسری با دست ِ سنگینش حوالی غروب زیرپلکم یک کبودستان بنفشه کاشته می کشانم خویش را برخاک ِ صحرا ای

افسری با دست ِ سنگینش حوالی غروب زیرپلکم یک کبودستان بنفشه کاشته می کشانم خویش را برخاک ِ صحرا ای

افسری با دست ِ سنگینش حوالی غروب زیرپلکم یک کبودستان بنفشه کاشته می کشانم خویش را برخاک ِ صحرا ای

افسری با دست ِ سنگینش حوالی غروب زیرپلکم یک کبودستان بنفشه کاشته می کشانم خویش را برخاک ِ صحرا ای

افسری با دست ِ سنگینش حوالی غروب زیرپلکم یک کبودستان بنفشه کاشته می کشانم خویش را برخاک ِ صحرا ای
افسری با دست ِ سنگینش حوالی غروب زیرپلکم یک کبودستان بنفشه کاشته می کشانم خویش را برخاک ِ صحرا ای
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
افسری با دست ِ سنگینش حوالی غروب زیرپلکم یک کبودستان بنفشه کاشته می کشانم خویش را برخاک ِ صحرا ای
افسری با دست ِ سنگینش حوالی غروب

زیرپلکم یک کبودستان بنفشه کاشته

می کشانم خویش را برخاک ِ صحرا ای پدر

استخوان ساق ِ پای ِ من ترک برداشته

***
گیسوانم سوره های کوفی آوارگیست

جلد قرآنش به دست بی وضوی کافریست

کاش معجربیشترآورده بودم کربلا

غصه ی اهل ِ خیامت، غصه ی بی معجریست

***

چکمه ای بی رحم تا چشم عمو را دوردید

بی هوا آمد سرطفل یتیمت داد زد

تازه فهمیدم چرا مادربزرگم زود مُرد!

عمه ام با لحن زهرا کربلا فریاد زد

***

سیلی وسوزعطش سوی دو چشمم را گرفت

پنجه ی بغضی گلویم را فشرده ای پدر

کاملاً واضح نمی بینم، ولی انگار که

چادرهردختری را باد برده ای پدر


تعداد بازديد : 167
شنبه 11 شهریور 1391 ساعت: 20:40
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف