روز و عصر عاشورا - 6

روز و عصر عاشورا - 6

روز و عصر عاشورا - 6

روز و عصر عاشورا - 6

روز و عصر عاشورا - 6
روز و عصر عاشورا - 6
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
حالا كه به گودال كشانديد تنش را پامال نموديد تمام بدنش را پس رحم كنيد و نبريد اين دم آخر پيراهن جا مانده بجاى كفنش را شاعر : اصغر چرمی

حالا كه به گودال كشانديد تنش را
پامال نموديد تمام بدنش را
پس رحم كنيد و نبريد اين دم آخر
پيراهن جا مانده بجاى كفنش را

شاعر : اصغر چرمی


تعداد بازديد : 245
جمعه 09 آبان 1393 ساعت: 14:00
نویسنده:
نظرات(0)
مهر تو با تمام وجودم عجین شده از شدت غمت دل زهرا غمین شده واغربتا که جسم تو نقش زمین شده با من بگو چرا بدنت اینچنین شده؟ اصلاً نمیشود که غمت

مهر تو با تمام وجودم عجین شده

از شدت غمت دل زهرا غمین شده

واغربتا که جسم تو نقش زمین شده

با من بگو چرا بدنت اینچنین شده؟


اصلاً نمیشود که غمت را نظاره کرد

باید برای پیکر تو فکر چاره کرد

 

شمر و سنان به پیکر تو ضربه میزنند

با پا به جسم اطهر تو ضربه میزنند

در پیش چشم خواهر تو ضربه میزنند

ای وایِ من که بر سر تو ضربه میزنند


خولی پیِ سر تو به گودال میرود

زهرا کنار پیکرت از حال میرود


با خنده طعنه بر کفنت میزند سنان

شمشیرو تیغ بر بدنت میزند سنان

با چکمه اش لگد به تنت میزند سنان

بدجور نیزه در دهنت میزند سنان


لعنت به این سنان که مرا داغدیده کرد

لعنت به این سنان که مرا قد خمیده کرد


بی فایده ست، ناله وا غربتا نزن

طاقت بیار مادرمان را صدا نزن

سالار من، مقابل من دست و پا نزن

حداقل مقابل این بچه ها نزن


پیراهنت برادر من لاله گون شده

گودال قتلگاه تو دریای خون شده


خولی و شمر، اشک مرا در می آورند

پیراهن قشنگ تو را در می آورند

عمامه از سر تو چرا در می آورند

خواهر کنار نعش برادر می آورند


وقتی که شمر پنچه به گیسوت میزند

یک نیزه دار، نیزه به پهلوت میزند


دیدم برای راس تو دعوا شده حسین

در بین قتلگاه تو بلوا شده حسین

این جمعیت چگونه در آن جا شده حسین؟

از غصه های تو کمرم تا شده حسین


ای کشته فتاده به هامون سرت کجاست

ای صید دست و پا زده انگشترت کجاست؟


شاعر: محمد زوار


تعداد بازديد : 131
چهارشنبه 30 مهر 1393 ساعت: 16:10
نویسنده:
نظرات(0)
قمرش ریخت به هم / دید افتاده شبیه پسرش ریخت به هم تا سپاهش افتاد/ دست بگذاشت به روی کمرش ریخت به هم خواست جمعش بکند/ دید او ریخته در دور و بر�

قمرش ریخت به هم /  دید افتاده شبیه پسرش ریخت به هم

تا سپاهش افتاد/   دست بگذاشت به روی کمرش ریخت به هم

خواست جمعش بکند/   دید او ریخته در دور و برش،ریخت به هم

تا سه شعبه پیچید/   خورد بر چشمی و چشم دگرش ریخت به هم

سینه اش وقتی که /  نیزه ای رفته فرو تا جگرش،ریخت به هم

تا که با سر افتاد/   تیر بیرون زده و پشت سرش ریخت به هم

قسمتی از صورت /  تا سرش خوردزمين بیشترش ریخت به هم

مادرش آنجا بود /  پدرش از نجف آمد،پدرش ریخت به هم

حسن لطفی


تعداد بازديد : 105
سه شنبه 29 مهر 1393 ساعت: 13:02
نویسنده:
نظرات(0)
دور گودال ازدحام شده نگرانم ازین شلوغی ها صبر کن آمدم عمو جانم من بمیرم که مانده ای تنها پدر من همان کسی است که شد در مدینه عصای مادر تو

دور گودال ازدحام شده

 نگرانم ازین شلوغی ها

صبر کن آمدم عمو جانم 

من بمیرم که مانده ای تنها

 

پدر من همان کسی است که شد

در مدینه عصای مادر تو

 زاده ی مجتبایم و امروز

 من سپر می میشوم به پیکر تو

 

تا رسیدم شکسته بود سرت

کاش بهتر دویده بودم عمو

جلوی سنگ را گرفته بودم اگر_

بهتر از این پریده بودم عمو 

 

 صبر کن با کنار پیرهنم

خاک و خون از رخ تو پاک کنم 

جان عبداللهت اجازه بده

نیزه ها را یکی یکی بکنم

 

چه بلایی سر تو آوردند؟

دست و پا و گلو، سر و دهنت...

هرچه کندم هنوز هست! مگر

چقَدَر نیزه بوده در بدنت؟

 

نیزه و تیرها تمام که شد

تازه وقت کلوخ و سنگ شده 

تو نفس می زنی هنوز اما

 سر پیراهن تو جنگ شده

 

آی نامرد بی حیا بس کن

جان من رابگیر عمو را نه 

تیغ از حنجر عمو بردار

 دست من را ببر گلو را نه

 

روی زانو نشست حرمله، باز

 دلم از خنده های تلخش سوخت

 تن من از تنت جدا شده بود

 تیر او آمد و مرا به تو دوخت

شاعر: داود رحيمي


تعداد بازديد : 179
سه شنبه 29 مهر 1393 ساعت: 12:55
نویسنده:
نظرات(0)
نگرانم بیفتی از مرکب روی این سنگ ها خدا نکند به تنت نیزه ها فرو نروند؟! تیر، خود را به سینه جا نکند؟ کاش می شد که من سپر بشوم سنگ ها بر دهان

نگرانم بیفتی از مرکب

روی این سنگ ها خدا نکند

به تنت نیزه ها فرو نروند؟!

تیر، خود را به سینه جا نکند؟

 

 کاش می شد که من سپر بشوم

سنگ ها بر دهان تو نخورد

کاش می شد که تیغ بردارم

نگذارم سر تو را ببُرد

 

کاش می شد نیاید این ملعون

کاش پیکار با گلو نکند

کاش بوسه نمی زدم هرگز

که تو را شمر پشت و رو نکند

 

تو بگو خواهرت چه کار کند؟

که سر از پیکرت جدا نشود؟

کاش می شد که چاره ای بکنم

پای مادر به گود وا نشود

 

کاش مادر ندیده باشد که

شمر ملعون نشست روی تنت

کاش اصلا دروغ باشد که

نیزه ای گیر کرده در دهنت

 

هرچه داری خودت بده بهِشان

که نخواهند جست و جوت کنند

پیرهن را خودت بکن از تن

که نیایند زیر و روت کنند

 

کاش جسم تو پاره پاره نبود

که کسی فکر بوریا نکند

کاش می شد خودت تکان بخوری

که تو را نیزه جا به جا نکند

 

جان من را بگیرد ای کاش و

روی نیزه سر تورا نبَرد

هرچه دارم برای زجر، بگو -

معجر دختر تو را نبرد

شاعر: داود رحيمي


تعداد بازديد : 124
سه شنبه 29 مهر 1393 ساعت: 12:54
نویسنده:
نظرات(0)
حجت الاسلام انجوی نژاد بی حیا کی بخت من پا می دهد ؟ کودک و سیلی چه معنا می دهد ؟ هر چه می خواهی بزن بر گو چرا نعل اسبت بوی بابا می دهد !!؟

حجت الاسلام انجوی نژاد


بی حیا کی بخت من پا می دهد ؟

کودک و سیلی چه معنا می دهد ؟

هر چه می خواهی بزن بر گو چرا

نعل اسبت بوی بابا می دهد !!؟

 


تعداد بازديد : 139
یکشنبه 30 شهریور 1393 ساعت: 9:48
نویسنده:
نظرات(0)
وای حسین... احوال من از قدیم میریخت به هم تا زلف تو را نسیم میریخت به هم آخر چه کنم؟! حنجر قاری مرا یک کعب نی حجیم میریخت به هم

وای حسین...

احوال من از قدیم میریخت به هم

تا زلف تو را نسیم میریخت به هم

آخر چه کنم؟! حنجر قاری مرا

یک کعب نی حجیم میریخت به هم

 

محمد کاظمی نیا


تعداد بازديد : 98
شنبه 08 شهریور 1393 ساعت: 15:21
نویسنده:
نظرات(0)
زبانحال حضرت زینب (س) در گودال زینت دوش پیمبر تو چرا بی کفنی ؟ پسر حضرت حیدر تو چرا بی کفنی ؟ بهر زینب دل و دلبر تو چرا بی کفنی ؟ قبله و مسجد و من

زبانحال حضرت زینب (س) در گودال

 

زینت دوش پیمبر تو چرا بی کفنی ؟

پسر حضرت حیدر تو چرا بی کفنی ؟

بهر زینب دل و دلبر تو چرا بی کفنی ؟

قبله و مسجد و منبر تو چرا بی کفنی ؟

ای ز جان همه بهتر تو چرا بی کفنی ؟

به سماوات چو اختر تو چرا بی کفنی ؟

به فدایت ... شه بی سر ... تو چرا بی کفنی ؟

بده پاسخ دم آخر تو چرا بی کفنی ؟

غرق در نیزه سراسر تو چرا بی کفنی ؟

ای مرا یاور و رهبر تو چرا بی کفنی ؟

ای به خون غرق و شناور تو چرا بی کفنی ؟

به شنو ناله ی مادر ... تو چرا بی کفنی ؟

 

سروده جعفر ابوالفتحی


تعداد بازديد : 187
یکشنبه 26 مرداد 1393 ساعت: 12:03
نویسنده:
نظرات(0)
لطمه زنان بـر جام دلم شـراب غم ريخته اند ماتم شـده لشگـري سرم ريخته اند ديدن تو به خاكيّ و بـدن صد چاكي يـك فرصتي گشته مغتنـم ريخته اند شلّاق �

لطمه زنان
بـر جام دلم شـراب غم ريخته اند
ماتم شـده لشگـري سرم ريخته اند
ديدن تو به خاكيّ و بـدن صد چاكي
يـك فرصتي گشته مغتنـم ريخته اند
شلّاق به دست و همگـي نعره زنان
يـك مشت حرامي به حـرم ريخته اند
اينها به كنار،حسين عزيز زينب
اينها چيست كه در دور و برم ريخته اند
هر سونـگرم ، لـطمه زنـان مـي بيـنم
اعضاي تنت ، قــدم قــدم ريخته اند
با سيف و سنـان ، يا به عمود و احجار
اندام ترا با چه به هم ريخته اند؟
حمید رضا گلرخی


تعداد بازديد : 141
سه شنبه 07 مرداد 1393 ساعت: 9:48
نویسنده:
نظرات(0)
گریه ها من را به یادِ کربلا انداخته یادِ داغِ دخترِ خیرالنّساء انداخته در میانِ صوتِ تکبیر و هجومِ دشمنان یک نفر آتش میانِ خیمه ها انداخته

گریه ها من را به یادِ کربلا انداخته

یادِ داغِ دخترِ خیرالنّساء انداخته

در میانِ صوتِ تکبیر و هجومِ دشمنان

یک نفر آتش میانِ خیمه ها انداخته

معجرِ افتاده ی یک زن میانِ شعله ها

در میانِ دختران هول و ولا انداخته

آنقَدَر فریاد زد زینب که آن فریادها

تارهای صوتی اش را از صدا انداخته

یک سپاه از نیزه و یک عده هم خنجر به دست

عضو از عضوِ حسینش را جدا انداخته

تیرهای حرمله کارِ خودش را کرده و

چشمهای ساقی از شور و صفا انداخته

دختری گر قامتش خم گشته و مویش سپید

حق بده ! دیده که بابا دست و پا انداخته

ضربه لازم نیست حتّی موجِ طبلِ دشمنان

رأسِ این شش ماهه را از نیزه ها انداخته

بی قراری می کند زینب که آن سو دشمنش

آه! سمّ تازه بر آن اسبها انداخته

این لگدهایی که بر پهلوی زینب میزنند

عمّه را یادِ مدینه ، کوچه ها انداخته

مادری بین در و دیوار گیر افتاده و

محسنش را از فشارِ ضربه ها انداخته

 شاعر: حسین معصومی


تعداد بازديد : 101
شنبه 04 مرداد 1393 ساعت: 9:27
نویسنده:
نظرات(0)
وای وای... سکینه بود و رباب و رقیه اما ... آه... عقیله با بدنی نیمه جان جلو افتاد دوباره روضه ی گودال تداعی شد کسی به نیت چند استخوان جلو افتاد غ

وای وای...

سکینه بود و رباب و رقیه اما ... آه...

عقیله با بدنی نیمه جان جلو افتاد

دوباره روضه ی گودال تداعی شد

کسی به نیت چند استخوان جلو افتاد

غروب دختر زهرا عقب عقب می رفت

همین که فاطمه ی قد کمان جلو افتاد

میان معطلی ، شمر و حرمله دیدند

در آن مجادله یک آن ، سنان جلو افتاد

لباس و کفش و رداع و عمامه را بردند

برای بقیه ی تن ساربان جلو افتاد

برای آن که زند بوسه بر لب قاری

به سمت طشت طلا خیزران جلو افتاد

خدا کند به دعاهای عمه جان ما

ظهور حضرت صاحب الزمان جلو افتاد


تعداد بازديد : 221
سه شنبه 31 تیر 1393 ساعت: 12:40
نویسنده:
نظرات(0)
ای وای ای وای... لشگری آمده تا سهم غنیمت ببرد از تنی غرق به خون جامه به غارت ببرد از سراشیبی گودال سرازیر شدند با هم از بخت بد قافله درگیر شدن�

ای وای ای وای...

لشگری آمده تا سهم غنیمت ببرد

از تنی غرق به خون جامه به غارت ببرد

از سراشیبی گودال سرازیر شدند

با هم از بخت بد قافله درگیر شدند

بابت جنگ جمل کسب غرامت کردند

سر عمامه ی آقا قیامت کردند

دست از این پیرهن ارثیه بردار ، سنان

مادرش دوخته با زحمت بسیار ، سنان

خولی خیر ندیده چه خیالی داری ؟

کوفی چشم دریده چه خیالی داری ؟

خورجین دست گرفتی سر گودال چرا؟

مانده ای خیره بر این زخمی بد حال چرا ؟

حرمله زیر سر توست بولله ببین

پشت خیمه چقدر نیزه فرو رفته زمین

ساربان منتظر رفتن لشگر مانده

گوشه ای منتظر فرصت بهتر مانده

هر کسی سهم نبرده ست بهم می ریزد

بی نصیب از تن عریان به حرم می ریزد


تعداد بازديد : 615
سه شنبه 31 تیر 1393 ساعت: 12:40
نویسنده:
نظرات(0)
یا مُقَطَّعُ الاَعضا ای عزیـز مـصطفی ، غریب دور از وطنـی ای ذبـیـح کربلا ، بـدون غسل و کفنـی لشگـر گـرگـای کـوفی با تنـت چه کرده اند ؟ یــوسف

یا مُقَطَّعُ الاَعضا


ای عزیـز مـصطفی ، غریب دور از وطنـی
ای ذبـیـح کربلا ، بـدون غسل و کفنـی
لشگـر گـرگـای کـوفی با تنـت چه کرده اند ؟
یــوسف زهرا نداری به بدن پیروهنـی
آن چنان گشتــه جسارت به تـنِ شریـف تو
که چنیـن مُـقَطَّعُ الاعضایـی وپـاره تـنی
بر رگِ حنـجر تـو بـوسه زنـم زیرا کـه
از تـو دیـگر ای حسین ، بـاقی نـمانـده بدنی
بس که دست وپا زدی، روی زمین مـعلوم است
که جدا گشته سرِ تو با چه رنـج و محنی


حمید رضا گلرخی


تعداد بازديد : 98
دوشنبه 30 تیر 1393 ساعت: 11:15
نویسنده:
نظرات(0)
ای وای من که دلبرم از دست می رود این دلخوشی آخرم از دست می رود پیراهنش عجیب بوی سیب می دهد این یادگار مادرم از دست می رود امشب میان خیمه سرم ر

ای وای من که دلبرم از دست می رود

این دلخوشی آخرم از دست می رود

پیراهنش عجیب بوی سیب می دهد

این یادگار مادرم از دست می رود

امشب میان خیمه سرم روی پای اوست

فردا ولی برابرم از دست می رود

زیر گلوش سرخ شده، گل درآمده

این غنچه های پرپرم از دست می رود

عصری که صحبت از سر و تیغ و سنان نمود

گفتم مگو که حنجرم از دست می رود

با من مگو ز صبر که بی تاب می شوم

وقتی که روح پیکرم از دست می رود

همراه خود قبیله به گودال می بری

مادر، پدر، برادرم از دست می رود

باید از این به بعد به آفتاب خو کنم

انگار سایهء سرم از دست می رود

شاعر: مصطفي هاشمي نسب


تعداد بازديد : 73
سه شنبه 17 تیر 1393 ساعت: 11:54
نویسنده:
نظرات(0)
داداش حسین... چند تا نیزه در این پیکر تو ، تا ، خورده چند تا سنگ به پیشانیت آقا ، خورده ناله ی فاطمه را هیچکس اینجا نشنید چقدر ضربه پهلوی تو ، �

داداش حسین...

چند تا نیزه در این پیکر تو ، تا ، خورده

چند تا سنگ به پیشانیت آقا ، خورده

ناله ی فاطمه را هیچکس اینجا نشنید

چقدر ضربه پهلوی تو ، اما ، خورده

ته گودال اسیری سر تو ریخته اند

هر چه پرتاب شده از دست همین ها ، خورده

یاد آن تیر که بر سینه ات آمد ، هستم

زانوی شمر دقیقا به همان جا ، خورده


تعداد بازديد : 97
شنبه 14 تیر 1393 ساعت: 12:16
نویسنده:
نظرات(0)
علی شیب الخضیب خد التریب شاه غریب برتو جسارت کردن جسمتو غارت کردن علی ای بی کفن دور از بدن عریان وطن چه کس تورا آزرده سینه تو پا خورده همه باهم

علی شیب الخضیب
خد التریب شاه غریب
برتو جسارت کردن
جسمتو غارت کردن
علی ای بی کفن
دور از بدن عریان وطن
چه کس تورا آزرده
سینه تو پا خورده
همه باهم همت کردن
روی بدنت دقت کردن
مقطع الاعضایمی
تورا قسمت قسمت کردن
چشاتو دور دیدن
به تو خندیدن
دورت رقصیدن
بگو آب آورت کو
معجر خواهرت کو

امیررضا قدیری

 

با تشکر از شاعر گرامی بخاطر ارسال این شعر


تعداد بازديد : 181
چهارشنبه 28 خرداد 1393 ساعت: 8:42
نویسنده:
نظرات(0)
حضرت زینب(س)-روز یازدهم گفتند از او بگذر و بگذار به ناچار رفتم نه به دلخواه، به اجبار به ناچار... در حلقه‌ای از اشک پریشان شده رفتم آنگونه که

حضرت زینب(س)-روز یازدهم

 

گفتند از او بگذر و بگذار به ناچار

رفتم نه به دلخواه، به اجبار به ناچار...

در حلقه‌ای از اشک پریشان شده رفتم

آنگونه که انگشترت انگار به ناچار...

شهری همه خواب و به لبت آیه‌ای از کهف

تنها تو و یک قافله بیدار، به ناچار-

ماندیم جدا از تو و با اشک گذشتیم

از هلهله‌ی کوچه و بازار به ناچار

سوگند به لب‌های تو صد بار شکستم

هر بار به یک علت و هر بار به ناچار

تو نیستی و ماندن من بی تو محال است

هر چند به ناچار به ناچار به ناچار...

 

 


تعداد بازديد : 230
پنجشنبه 15 خرداد 1393 ساعت: 8:56
نویسنده:
نظرات(0)
با پا به جسم اطهر او از جفا نزن بی معرفت نیزه به او بی هوا نزن زهرا نشسته در بر او ناله میزند ای بی حیا خنجر خود از قفا نزن

با پا به جسم اطهر او از جفا نزن


بی معرفت نیزه به او بی هوا نزن

زهرا نشسته در بر او ناله میزند

ای بی حیا خنجر خود از قفا نزن

تعداد بازديد : 77
سه شنبه 06 خرداد 1393 ساعت: 10:24
نویسنده:
نظرات(0)
فاجعه سر نیزه تنت را به مصاف آمده است ای وای که خنجر به طواف آمده است بر گرد تو از پیر و جوان نیزه به دست ناحق همه لشگر به مضاف آمده است گویا �

فاجعه


سر نیزه تنت را به مصاف آمده است

ای وای که خنجر به طواف آمده است
 
بر گرد تو از پیر و جوان نیزه به دست
 
ناحق همه لشگر به مضاف آمده است

گویا که سر نیزه خیالی دارد

در قلب گلو به اعتکاف آمده است

از اوج مصیبت چه کشد زینب و باز

این دل که برای اعتراف آمده است

در پای غمت هر که بمیرد بس نیست


چون فاجعه تا قله ی قاف آمده است

 
سید مهدی بهار

 


تعداد بازديد : 147
سه شنبه 06 خرداد 1393 ساعت: 10:24
نویسنده:
نظرات(0)
بسم الله الرحمن الرحیم گفته بودی بعد من می مانی و آزارها کوچه کوچه غربت و دشنام دربازارها گفته بودی می برندت از زمین کربلا می شوی با ق

بسم الله الرحمن الرحیم

 

گفته بودی بعد من می مانی و آزارها

 

  کوچه کوچه غربت و دشنام دربازارها   

 

گفته بودی می برندت از زمین کربلا  

 

می شوی با قاتل من همسفر تو بارها

 

خواهرم من می روم اما تو می مانی و یک

 

کاروان خسته و صحرای پر از خارها

 

بعد من هستی عجین با غصه هایم زینبم

 

ای تو غمخواردل غمدیده ی غمدارها

 

در بیابان پر از خارمغیلان می شوی

 

تو پرستار تن بیمار این تب دارها

 

خواهرم باشد برای من فراز و گه فرود

 

گاه در بین تنورم گه بروی دارها

 

****

 

رفتی و من ماندم و یک کربلا رنج و محن

 

رفتی و من ماندم و داغ وغمِ دلدارها

 

رفتی و من ماندم  وداغ تنی بی سر شده

 

داغ انگشت و عقیق و پیرهن ،دستارها

 

رفتی و من ماندم و یک مادر پژمرده گُل

 

رفتی و من ماندم و پاییز در گلزارها

 

رفتی و من ماندم و بار اسارت روی دوش

 

رفتی و من ماندم و طفلان و این عیار ها

 

رفتی و داغت به جانم آتشی افروخته

 

رفتی و من ماندم و این آتش و نیزارها

 

رفتی و با رفتنت تازه شده در جان من

 

داغ مادر داغ کوچه سیلی و مسمارها

 

رفتی و بعد از توگردیده برای دخترت

 

بهر یک گامی عصای دست او دیوارها

 

گفته بودم بعد تو هرروزمن روز غم است

 

لیک می گردم نمونه در همه غمخوارها

 

کربلا را کوفه کوفه برده ام تا شهر شام

 

کرده ام ویران تمام کاخ ها دربارها

 

سید احمد ابوترابی

 


تعداد بازديد : 219
سه شنبه 06 خرداد 1393 ساعت: 10:09
نویسنده:
نظرات(0)
ليست صفحات
تعداد صفحات : 38
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف