دردا که مثل ميثم و سلمان نميشويم
سلمان شدن که هيچ، مسلمان نميشويم
وقتی که غرق سستی و جهل و تغافلیم
لبریز استجابت و ايمان نميشويم
هر سال چند مصحف زرکوب ميخريم
اما انيس و همدم قرآن نميشويم
يک عمر بين پيلهی تن دست و پا زديم
پروانگي ما چه شده؟ جان نميشويم!
بيمار معصيت شده يک عمر نفسمان
همت نميکنيم که درمان نميشويم
با اين کوير بخل و حسد خو گرفته ايم
افسوس، رود و چشمه و باران نميشويم
رنج و غم تمامي ما بي ملالي است
از غصهی کسي که پريشان نميشويم
در اين زمانه آدميت جان سپرده است
رنجي نبرده ايم، نه! انسان نميشويم
باری ز دوش خلق خدا بر نداشتیم
بيهوده نيست همدم جانان نميشويم
این کوره راه ختم به جنت نمی شود
اینگونه هم قبیلهی سلمان نمیشویم