عشق باريده روي چشمانم
واژه واژه شبيه مستانم
بسكه تابيده اي تو روي غزل
در شب شعر نور بارانم
قلمم را هدايتي بايد
ور نه من تا هميشه حيرانم
بايد از خلق حضرت خاتم
واژه بردارم و تو را خوانم
بارها از خودم سئوالم شد
اين تويي يا نبي نميدانم
اسمان نگاهتان ابي
شب زلف سياهتان ابي
روي بال فرشته پا بگذار
قدمت را به چشم ما بگذار
روزگاري براي دنيا باش
عرش را پشت فرش جا بگذار
تا پيمبر دوباره زنده شود
لحظه اي ان نقاب را بگذار
ازدحام فرشته است اما
سهم روزانه گدا بگذار
جان ليلا تبسمي بر اين
زخم هاي دلم بيا بگذار