چند گروه تو این مدت بیماری و بستری بودن بی بی اومدند بهش سر زدند،یه گروه زنان مهاجر و انصار اومدند،ا

چند گروه تو این مدت بیماری و بستری بودن بی بی اومدند بهش سر زدند،یه گروه زنان مهاجر و انصار اومدند،ا

چند گروه تو این مدت بیماری و بستری بودن بی بی اومدند بهش سر زدند،یه گروه زنان مهاجر و انصار اومدند،ا

چند گروه تو این مدت بیماری و بستری بودن بی بی اومدند بهش سر زدند،یه گروه زنان مهاجر و انصار اومدند،ا

چند گروه تو این مدت بیماری و بستری بودن بی بی اومدند بهش سر زدند،یه گروه زنان مهاجر و انصار اومدند،ا
چند گروه تو این مدت بیماری و بستری بودن بی بی اومدند بهش سر زدند،یه گروه زنان مهاجر و انصار اومدند،ا
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
چند گروه تو این مدت بیماری و بستری بودن بی بی اومدند بهش سر زدند،یه گروه زنان مهاجر و انصار اومدند،ا

چند گروه تو این مدت بیماری و بستری بودن بی بی اومدند بهش سر زدند،یه گروه زنان مهاجر و انصار اومدند،اومدند نشستند دور بستر بی بی،یه كدوم از این زن ها یه سئوال از بی بی كرد،صدا زد:كیف اَصبحت یا بنت رسول الله، یعنی یا فاطمه شب ها چگونه صبح می كنی،گوش می كنی ،فدات بشم مادر،یه كلمه از خودش نگفت،یه كلمه از دردهای درونش نگفت،می دونی جواب این زن و چی داد،گفت:می خوای بدونی شب و چه جوری صبح می كنم؟از دنیای شما بیزارم،از دنیای پر از نیرنگ و فریب شما بدم می آد،از مرداتون تعجب می كنم،الله اكبر،ببین تو،این حرفای بی بی چقدر حرف هست،بی بی به این زن های انصار و مهاجر گفت:تعجب می كنم از مرداتون،مگه نشنیدند بابام گفت:غضب فاطمه،غضب خداست،برید به مرداتون بگید من غضب كردم،من از دستشون عصبانیم،ناراحتم،به مرداتون بگید زود شمشیراشون كُند شد،من عبارتُ معنی می كنم برات،چیزی از خودم نمی گم،عین تاریخه،زود علی ِ منو تنها گذاشتید،روایت می گه اینقدر این زنها منقلب شدند،رفتند هر كدوم خونه هاشون،با مرداشون صحبت كردند،همون شب یا فردا نوشتند،مردها ریختند در خونه ی مولا،گفتند:آقا مارو ببخش،ما نفهمیدیم چیكار كردیم،بخدا،من این یه جمله رو كه می خونم،بند بند وجودم  در می گیره،می دونی به مولا چی گفتند،ای كاش لال می شدید نمی گفتید،به علی گفتند علی ما فهمیدیم،حق باتو است،ولی كار از كار گذشت،ما دیگه بیعت كردیم با ابوبكر،كاش زودتر فاطمه این حرفارو می زد،بی بی گفت:بگو برند،من پیش بابام پیغمبر گله شونو می كنم،یه گروه دیگه اومدند ملاقات،سختمه بگم كیا ،اومدند ولی می گم،اون دو تا حروم زاده،یكی دو بار اومدند بی بی ردشون كرد،گوش بده حرف دارم،ها،بار بعدی از راه علی وارد شدند،رفتند پیش امیرالمؤمنین،گفتند تو به زهرات بگو،آخ غریب علی،یه نگاه تو چشماشون كرد،گفت:نامردها شما كار خودتونو كردید،می خوای چیكار كنید بیاید عیادت،اینقدر نانجیب بودند، می دونستند این مردم مدینه ظاهر بینند،می خواستند،یه جوری وانمود كنند،كه ما كاری نكردیم،ما اگه زهرارو زده بودیم،عیادتش نمی رفتیم،لذا از راه علی وارد شدند،قربونت برم علی جان چقدر تو بزرگواری،اومد نشست جلو بی بی،بی بی جان از من این دو تا خواستند بیان،ببین فاطمه ای كه اونها رو رد كرد،تا اسم علی اومد،می خواد به همه بگه عشق علی با فاطمه چه كرده،یه جمله گفت،به اعتقاد من این جمله،یه شب روضه است، هیچی نباید بگی،این و بگی و گریه كنی،صدا زد علی: ألبَیتُ بَیتُکَ ، یعنی علی خونه،خونه ی تو است وَ الحُرَّة أمَتُکَ ،فاطمه ام كنیز تواست،اختیار من دست تو است مولا،اگه تو بگی بیان،چشم،چقدر علی خجالت كشید نمی دونم،چقدر علی آب شد،نمی دونم،اومد این دوتا نشستند،سلام كردند،من فكر می كردم،این جمله زبانحاله،ولی چند جای تاریخ و دیدم ،عین عبارت،سلام كردند،بی بی جوابشونو نداد،رو شو برگردوند،گفت علی نمی خوام با اینها حرف بزنم،من حرفامو به تو می گم،تو به اینها بگو،علی جان بهشون بگو از دست تون ناراضی ام،علی جان بهشون بگو ،قیامت جلوتونو می گیرم،علی جان بهشون بگو،منتظرم پیش بابام برسم،حرفامو بزنم،بگم بابا اینها منو بین در و دیوار گذاشتند،بابا اینها بچه ی منو كشتند،الهی بمیرم برات مادر،سختمه ولی می گم،می فهمی بغض تو گلومه ولی می گم،میگن این جمله های بی بی،ملعون اسمشو نمی برم،ملعون اولی گریه اش گرفت،منقلب شد نانجیب،اولی اینقدر تاثیر گذاشت روش حرفهای بی بی،بلند شد،با حالت ناراحتی،پشیمونی، می خواست به التماس بیافته،اما دومی دستشو گرفت،گفت  بشین،با حرفای یه زن این جوری بهم نریز،تو می خوای حكومت كنی،یه زن دو تا شكوه كرده،خودتو نباز،ای حرومزاده،این یه زن معمولیه؟این دختر پیغمبره،این سیده نساء عالمه،بلند شدند رفتند،دیگه كیا اومدند ملاقات،دوتا دیگه شو بگم،روضه ام تمام، می گن،عباس عموی پیغمبرم اومده،این خیلی برام باره دله،می رسم به این بغضم دو برابر می شه،می گم اونها معلوم بود كی اند،اما عباس كه عموی پیغمبره،چرا،می گن اومد، فضه به عباس عموی پیغمبر،گفت كه حال بی بی خوب نیست،نمی تونه شمارو ببینه،قدرت كلام نداره،میگن،عباس عموی پیغمبر برگشت،خونه،یكی رو فرستاد دنبال علی،یه پیغام به علی داده،می كشه منو،كاش پیغام و نمی دادی،به علی پیغام داد،آدم می ره عیادت باید چكار كنه،ازشما می پرسم،تا حالا رفتی عیادت مریض،خیلی هم حال مریض خراب باشه، دین ما می گه بروشون نیارید،روحیه بدید،ان شاءالله خوب می شی،ان شاءالله پا می شی،ان شاءالله می بینمت،رنگ و روت وا شده،چی باید بگه آدم تو عیادت،می دونی عباس عموی پیغمبر چی پیغام داده به علی،خیلی دل علی دریاست،گفت:به علی بگید تشییع جنازه منو خبر كنه،مارو یادش نره،این زهرایی كه من رفتم ملاقاتش دیگه رفتنیه،یه نفر دیگه ام اومد ،اونم سلمان بود،تنها كسی كه بی بی راهش داد،بی خود نیست می گن،سلمان از ماست،نشست،یه سئوال از بی بی كرد،بی بی جان حالتون چه طوره،درداتون بهتره،من دارم فكر می كنم،این حرفو بی بی به علی نزده،چون علی غیرت الله است،علی مرده شیره پهلوونه،صدا زد سلمان،یه جمله، چه جوری بهت بگم،می خوای بدونی شبا تا صبح چه بلایی سرم می آد،سلمان هی از این پهلو به اون پهلو می شم،سلمان درد پهلو اَمونم و بریده،نمی تونم به علی بگم،پیرمرده سلمان،تو داری می شنوی می زنی تو صورتت،می گن سلمان از خونه اومد بیرون،بغض گلوشو داره خفه می كنه، می خواست داد بزنه نمی تونست،از مدینه اومد بیرون،گفت:برم تو نخلستونها جای خلوت پیدا كنم،برا فاطمه گریه كنم،سلمان می گه رفتم لای نخل ها،دیدم یه صدای آشنا داره می آد،یكی داره گریه می كنه،صداش آشناست،كیه،اومدم جلو دیدم علی ِ ،

الا ای چاه یارم را گرفتند

  گُلم عشم همه دار و ندارم را گرفتند

چه جوری گرفتند،بزن تو صورتت

میان كوچه ها...

بزن تو صورتت،فاطمیه باید سیلی به خودت بزنی، بلند بگو یازهرا..

حرف از بیمار زدم،نمی شه نبرمت كربلا،روضه بدون حسین نیمه كاره است،حرف از بیمار زدم،حرف از بستری شدن و عیادت زدم،هر بیمار یه پرستار داره،مریض بدون پرستار مریض نیست،ازت سئوال دارم پرستار این شبا كیه،قربونت برم زینب،یه پرستار چهار ساله،بی خود نیست روز تولدش روز پرستاره،اما من یه جمله بگم،اگه شنیدی بازم گریه كن،قربون این پرستار برم،از هركی پرستاری كرد،آخرش جلوش بال بال زد،آدم پرستاری می كنه،دلش خوشه،مریضش خوب می شه،اما زینب هركی رو پرستاری كرد،داغش به دلش موند،مدینه پرستار مادر شد،بی مادر شد،یه روز پرستار فرق شكافته شد،بدون بابا شد،یه روز پرستار جیگر پاره پاره حسن شد،بی برادر شد،آخ بمیرم برات زینب،اوج پرستاری زینب كجاست،دیدن هی تو خیمه های می ره،هی نگاش كردن،زینب چی شده،همه فرار كردند،تو این جا چیكار می كنی،گفت:تو خیمه یه بیمار دارم،عزیز دل حسینه،حسین........بگو حسین............ اما همه ی بیمارها یه طرف،همه ی پرستاری ها یه طرف،می خوام یه جمله بگم،یه دونه ی آخر زینب و پیر كرد، می خوای بدونی از كی پرستاری كرد،گوشه خرابه، یه دختر سه ساله،هی پاهاشو نشون عمه داد،دستاشو نشون داد،عمه سرم درد می كنه،عمه گوشام درد می كنه،حسین...

                                        دانلود روضه 
تعداد بازديد : 154
جمعه 01 اردیبهشت 1391 ساعت: 20:00
نویسنده:
نظرات(0)
  • دسته بندی :
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف