امید دل برفت و دل خون عزا گرفت
بیمار بستری من آخر شفا گرفت
از دست رفت و گرچه ز پایم فکند داغ
شادم از اینکه حاجت خود از خدا گرفت
کس جز اجل به دیدن بیمار ما نرفت
وز بهر درد خویش ز دستش دوا گرفت
آهش طبیب بود و پرستار رنج و غم
وز بی کسی به پهلوی او درد جا گرفت
گر اشک من ز چهره کند پاک دخترم
این درس را ز مکتب مادر فرا گرفت
دست خزان گلم به بهار از کفم ربود
وز جمع ما برید و کناره ز ما گرفت
آن شب که گشت دست رسول خدا پدید
نگرفت جسم فاطمه جان مرا گرفت