به نام خدا...
من بيمار، مداوا نكند خوشنودم
غم طبيبم شده و مرگ شده بهبودم
هيچ كس نيست كه بارى ز دلم بردارد
عاقبت داغ و غم و درد كند نابودم
اشك بس ريخته ام، هركه ببيند گويد
سرو بشكسته خم گشته كنار رودم!
گه ز حق، مرگْ طلب مى كنم و گه گويم
كاش مى بودم و غمخوار على مى بودم
زير اين چرخ، على دوست تر از فاطمه نيست
سند مستندم، بازوى خون آلودم!
من نفس مى زدم و او كف افسوس به هم
من چه سان گويم و او چون شِنَود بدرودم
اى اجل پا به سر من ز محبّت بگذار
جز تو كس نيست كه از لطف كند خوشنودم
علی انسانی
از وبلاگ فریاد العطش