موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان

بسم الله...

 

تا میرود زدیده ام آن صحنه های داغ

ای زخم سینه تا دم در میبری مرا

ای زخم با لباس سفیدم چه کرده ای؟!

داری شبیه حوصله سر میبری مرا

 

گفتم کمی بخوابم و آرام تر شوم

اما دوباره درد،سراغ مرا گرفت

میخواستم بچرخم و پهلو عوض کنم

ناگه رگی زپهلوی من بی هوا گرفت

 

شستم سر حسین و حسن را به دست خود

خوب است اگر چه  فضه که مادر نمیشود

فضه سریع باش تنوری درست کن

الآن علی می آید و دیگر نمیشود...

 

مشغول استراحتم ای زخم لج نکن!!

وقت نماز شب نشده پس تو هم بخواب

ای زخم لااقل دهنت را کمی ببند

ترسم ز خنده­ی تو شود دیده ام پر آب

 

طرحی زدم ضرورت پنجاه سال بعد...

حیدر ببخش این همه محتاطی مرا

باید کفن ببافم و پیراهنش کنم

 اسما بیار جعبه خیاطی مرا

 

یک مشت استخوان چه کند رخت خواب را؟

هر جا ردیف شد سر خود می گذاشتم

فکری به حال زینب بی خواب من کنید

ای کاش مرده بودم و دختر نداشتم....

 

محسن عرب خالقی

 از وبلاگ فریاد العطش


تعداد بازديد : 145
چهارشنبه 16 فروردین 1391 ساعت: 18:41
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف