فصلی پر از شکوفه و باران می آورد
مردی که حکم دفن زمستان می آورد
از پشت ابرهای زمان، آفتاب جان
صبحی طلوع می کند و جان می آورد
«گفتند یافت می نشود گشته ایم ما
آنی که یافت می نشود، آن می آورد»
بر سفره های بی سر و سامان عیدها
از سرزمین برکت خود نان می آورد
نوروزهای کهنه ی بی حس و حال را
با حس ناب عشق، به جریان می آورد
هر سال عید لحظه ی تحویل سال نو
انسان به روز واقعه ایمان می آورد
روزی که «عشق» می رسد از راه و با خودش
فصلی پر از شکوفه و باران می آورد...
شاعر: سعید تاج محمدی