|
بارالها سیدی سلطان من گوشه ی چشمی نما بر ناله و افغان من بودکی زندان یوسف تیره چون زندان من روز من شب شد ازین بی رحمی زندانبان من بارالها سیدی سلطان من گوشه ی چشمی نما بر ناله و افغان من چون درین ظلمت سرا بر خان غم مهمان شدم غم خجل شد زین محقر کلبه احزان من بارالها سیدی سلطان من گوشه ی چشمی نما بر ناله و افغان من گر چه مهمانم ولی خود میزبان دشمنم عالمی بنشسته چون بر سفره ی احسان من بارالها سیدی سلطان من گوشه ی چشمی نما بر ناله و افغان من گر کشد بار غمم یعقوب گردد نا صبور یوسفش هرگز ندارد طاقت زندان من بارالها سیدی سلطان من گوشه ی چشمی نما بر ناله و افغان من بی کس و دور از وطن در حسرت فرزند خویش بر لب آمد عاقبت در کنج زندان جان من بارالها سیدی سلطان من گوشه ی چشمی نما بر ناله و افغان من کی به راه عشق مانع باشد این زنجیرها می کشد هر جا که خواهد جزبه ی جانان من بارالها سیدی سلطان من گوشه ی چشمی نما بر ناله و افغان من سوزد این دفتر (حسان) از آتشین گفتار تو گر نباشد سیل اشک دیده ی گریان من بار الها سیدی سلطان من گوشه ی چشمی نما بر ناله و افغان من *** (حسان)
تعداد بازديد : 200
سه شنبه 08 فروردین 1391 ساعت: 16:14
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)