ای مُصحف ورق ای روح پیکرم آیـــــــا توئی برادر من نیست باورم
با آنکه در جوار تو یک عُمر بوده ام نشناسَمت کنون که تو باشی برادرم
فــــــــــریاد آب آب تو آمد بگوش من دیدم جـــــز اشک دیده ندارم بیاورم
دیشب کنار پیکر پاکت چه می گذشت که این خاکها هنوز دهد بوی مادرم
حسین را در غربتی سر بریدند تن پاکش به خاک و خون کشیدند
تــــــنش در کربلا عُریان فتاده ســـــرش بر نیزه های کین نهاده
هرگز کسی چون من تن بی سر نبوسید بوسیدم آن جایی که پیغمبر نبوسید
حیـــــدر نبـــــــــــوسید، زهـــرا نبوسید حتـــــــــــــــی نسیم صحرا نبوسید
وقتی در دریــــــــا خون زینب شنا کرد لب را به رگهــای برادر آشنا کرد
گفت ای بــــــــــــــرادر کو رأس پاکت بینم چســـــان من، غلطان بخاکت
این سر که ریزد از لبــش شهد حلاوت فردا به نـوک نی کند قرآن تلاوت
با این که این سر، مِشکوة نــــور است مهمان ســــرایش، کُنج تنور است
[محمد جواد شفق]