امام زمان(عج)-مناجاتی
ای که گره ز کار دلم باز می کنی
جانم به لب رسیده چرا ناز می کنی؟!
مثل همیشه تا که ز تو دور می شوم
با یک نگاه، عاشقی آغاز می کنی
در انتظار سیصد و سیزده نفر
عمری بود که صحبت سرباز می کنی
صاحب نفس بیا و به داد دلم برس
ای آن که با دعای خود اعجاز می کنی
تا که به روی بال و پرم دست می کشی
دل را ز عشق، لایق پرواز می کنی
در بین گریه کردنم احساس می کنم
داری محبتت به من ابراز می کنی
تا که در عاشقی به در بسته می خورم
با یک سلام در به رویم باز می کنی
دل چون شکست نی لبک یار می شود
آهی کشی و سوز دلم ساز می کنی
در وقت مرگ بر دلم افتاده ای حبیب
این رو سیاه را تو سرافراز می کنی
با یک نگاه تا به خدا می بری مرا
کی یک غروب کرب و بلا می بری مرا؟