خدايا! گرچه من مُهر خموشى بر دهن دارم
درون سينه يك دنيا غم و رنج و محن دارم
به محراب دعا، خير از براى غير مى خواهم
اگرچه خاطرى آزرده از اهل وطن دارم
سر از خاك سيه بردار اى پيغمبر رحمت!
كه من دلگيرم و با حضرتت ميل سخن دارم
حكايت مى كند از سوز و و سازم يا رسول الله!
شكايت ها كه از اين امّت پيمان شكن دارم
درخت سايبانم را شكستند و، منِ غمگين
خدا را خلوتى در گوشه بيت الحزن دارم
چرا پروا نكردند و زدند آتش به جان من
مگر چون شمع، من كارى به غير از سوختن دارم؟!
به دست و سينه ام چون لاله نقش ماتمست، امّا
اگرچه داغدارم من، حجاب از پيرهن دارم
تحمّل مى كنم رنج و مصيبت را، به امّيدى
كه گيرد دخترم سرمشق از صبرى كه من دارم
سخن در پرده مى گويم كه مولا نشنود، زيرا
هنوز آثارى از آن حق كُشى ها بر بدن دارم
ز من شرح پريشانى مپرس اى دل كزين حسرت
پريشان خاطرى همچون «شفق» در انجمن دارم
(محمّد جواد غفور زاده «شفق»)