حضرت زهرا(س)- شهادت
به موج اشکم و در سینه کوه آذری دارم
نشستم با خموشی لیک در دل محشری دارم
زپا فتاده و نقش زمینم چو تن بیجان
الهی بر ندارم سرکه اینجا همسری دارم
چراغ ماه را بیرون برید از بزم گرم من
که من از شعلۀ دل محفل روشنتری دارم
به چشم من مکش ای آسمان سیارگانت را
که خود در خاک از برج نبوت اختری دارم
بیا ای مرگ کز من زندگی بگرفتی و رفتی
برو ای جان که من گمگشته جان دیگری دارم
بخود گفتم که در یک شهر دشمن نیستم تنها
که همچون فاطمه پیوسته با خود یاوری دارم
جدا کردی زمن ای آسمان یار مرا آخر
من مظلوم هم فردای محشر داوری دارم
صدای مادری در خانه ام خاموش گردیده
بگوش از دخترش آوای مادر مادری دارم
پیام مخفی من می رسد بر دوستان روزی
که بهر وصف حالم همچو «میثم» شاعری دارم