از غمت ای یار من افتاده بر دل لرزه ای
می زند سیلی به رویم یک جوان هرزه ای
شهر غم ها را پر از شور و شعف کردند دل
می زند دور و بر ما گرگ شامی پرسه ای
می کِشد گوش رقیه نانجیبی از طمع
می فتاد از گوش دخت بی شکیبت لاشه ای
تو ببین یار دلم ما را چه خسته کرده اند
چشم خود را روی نی از چه برادر بسته ای
طشت زر آورده اند از بهر اکرام سرت
می زند با خیزران او بر لب تو بوسه ای
ای برادر رأس تو منزل به منزل می رود
با سر یحیی برادر گوییا هم پایه ای