مناجات با خدا
من آلوده کجا محفل ابرار کجا!
این همه خوب کجا و من بیمار کجا!
از خجالت چه کنم او که خودش می داند
من بدبخت کجا محرم اسرار کجا
نمکی را که به حر داد به چون من ندهند
من دل مرده کجا سفره افطار کجا!
همه مشغول مناجات و عبادت هستند
این همه مست کجا و من بی کار کجا!
بارها گفت فرار از در من بدبختی ست
جمله دوست کجا عبد گنه کار کجا!
باز یک سال دویدم پی امیال خودم
من محتاج کجا دست طلب کار کجا!
دست خود را همه جا بهر گدایی بردم
ولی این خلق کجا دست علمدار کجا!