آسمانها در عزایت گریه کردند ای عزیز
جسم تو در قتلگه با تیغ و نی شد ریز ریز
در همین کرببلا دیدم عزیز من که رفت
بر سر و رگهای خونی شما یک جسم تیز
ادامه مطلب ...
آسمانها در عزایت گریه کردند ای عزیز
جسم تو در قتلگه با تیغ و نی شد ریز ریز
در همین کرببلا دیدم عزیز من که رفت
بر سر و رگهای خونی شما یک جسم تیز
رأس تو افتاده در دستان یک نامرد بین
گاهی آن رأست به نی گه در تنور گه زیر میز
من به کعب و تازیانه کرده ام عادت شما
این همه بالای نی از چشم غمگین خون مریز
من به دنبال سرت گشتم ولی نایافتم
می دویدم سوی سر آخر به نی دیدم عزیز
سروده جعفر ابوالفتحی