یعقوب های چشم مرا گریه پیر کرد عطر حرم رسید و مرا هم اسیر کرد بیش از گدا نبودم و اما به لطف تو رخت �

یعقوب های چشم مرا گریه پیر کرد عطر حرم رسید و مرا هم اسیر کرد بیش از گدا نبودم و اما به لطف تو رخت �

یعقوب های چشم مرا گریه پیر کرد عطر حرم رسید و مرا هم اسیر کرد بیش از گدا نبودم و اما به لطف تو رخت �

یعقوب های چشم مرا گریه پیر کرد عطر حرم رسید و مرا هم اسیر کرد بیش از گدا نبودم و اما به لطف تو رخت �

یعقوب های چشم مرا گریه پیر کرد عطر حرم رسید و مرا هم اسیر کرد بیش از گدا نبودم و اما به لطف تو رخت �
یعقوب های چشم مرا گریه پیر کرد عطر حرم رسید و مرا هم اسیر کرد بیش از گدا نبودم و اما به لطف تو رخت �
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
یعقوب های چشم مرا گریه پیر کرد عطر حرم رسید و مرا هم اسیر کرد بیش از گدا نبودم و اما به لطف تو رخت �

یعقوب های چشم مرا گریه پیر کرد

عطر حرم رسید و مرا هم اسیر کرد

 

بیش از گدا نبودم و اما به لطف تو

رخت غلامی تو مرا هم امیر کرد

 

دیگر غذای خانیمان باب میل نیست

تنها مرا غذای عزاخانه سیر کرد

 

هر شب برای زخم لبت گریه میکنم

غم های روضه ی تو مرا گوشه گیر کرد

 

بر روی نیزه رفت که ما بندگی کنیم

اقای ما کرم به صغیر و کبیر کرد

 

آتش زده مرا بخدا روضه ی هلال

آورده بود آب و ولی او چه دیر کرد

تا پشت و روی پیکرتان را یکی کند

ده تا سواره را عمر سعد اجیر کرد

 وقتی کفن برای تن پاره ات نبود

با احتیاط پیکرتان را حصیر کرد

  فطرس بیا سلام مرا تا حرم ببر

یعقوب های چشم مرا روضه پیر کرد

 شاعر:امیر علوی


تعداد بازديد : 143
پنجشنبه 16 بهمن 1393 ساعت: 16:30
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف