راضی مشو تا اینکه خصم کافر من
اینجا کند خنده بر این چشم تر من
داغ تو پشتم را شکست ای نور دیده
رفتی و عالم تیره گشته در بر من
مشک تو تنها دلخوشی بچه ها بود
صد حیف پاره پاره شد آب آور من
تا آب آری بهر او با ظرف خالی
بیرون زخیمه ایستاده دختر من
بهر رباب برخیز و سقایی کن آخر
این چند روز آبی نخورده اصغر من
ای بودنت دلگرمی زینب ز جا خیز
تا که دلش آرام گیرد خواهر من
ادرک اخا گفتی مرا شرمنده کردی
چون یاریم سودی نداشت ای یاور من
باید بپوشانم سرت را ای برادر
تا زخم فرقت را نبیند مادر من
این چشم پیکان بسته را وا کن اباالفضل
تا بنگری داغت چه آورد بر سر من
دستت جدا فرقت دو تا چشمت دریده
اینسان تورا بینم نبود این باور من
شمشیرها قد تورا کوتاه کردند
شد اربا اربا پیکرت چون اکبر من
دریا نرفتی تو مگر پس از چه لبهات
خشک است هنوز ای باوفا آب آور من
منبع : پایگاه وزین رضیع الحسین (ع)