ولدی علی... خِس خِس سینه ات انداخت زپا بابا را به زمین هِی نکش آنقدر عزیزم پا را

 پیرمردم!همه دلخوشی من برخیز برنمیخیزی اگر باز کن این لبه�

ولدی علی... خِس خِس سینه ات انداخت زپا بابا را به زمین هِی نکش آنقدر عزیزم پا را

 پیرمردم!همه دلخوشی من برخیز برنمیخیزی اگر باز کن این لبه�

ولدی علی... خِس خِس سینه ات انداخت زپا بابا را به زمین هِی نکش آنقدر عزیزم پا را

 پیرمردم!همه دلخوشی من برخیز برنمیخیزی اگر باز کن این لبه�

ولدی علی... خِس خِس سینه ات انداخت زپا بابا را به زمین هِی نکش آنقدر عزیزم پا را

 پیرمردم!همه دلخوشی من برخیز برنمیخیزی اگر باز کن این لبه�

ولدی علی... خِس خِس سینه ات انداخت زپا بابا را به زمین هِی نکش آنقدر عزیزم پا را

 پیرمردم!همه دلخوشی من برخیز برنمیخیزی اگر باز کن این لبه�
ولدی علی... خِس خِس سینه ات انداخت زپا بابا را به زمین هِی نکش آنقدر عزیزم پا را

 پیرمردم!همه دلخوشی من برخیز برنمیخیزی اگر باز کن این لبه�
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
ولدی علی... خِس خِس سینه ات انداخت زپا بابا را به زمین هِی نکش آنقدر عزیزم پا را

 پیرمردم!همه دلخوشی من برخیز برنمیخیزی اگر باز کن این لبه�

ولدی علی...

خِس خِس سینه ات انداخت زپا بابا را

به زمین هِی نکش آنقدر عزیزم پا را




پیرمردم!همه دلخوشی من برخیز

برنمیخیزی اگر باز کن این لبها را




دشت پُر گشته ز تو یا که تو از دشت پری؟


به زمین ریخته ای مینگرم هر جا را


سهم آهوی من از زندگی اش صیاد است


بست با نیزه به رویش ره این صحرا را


پهلویت آمدم و پهلویت آزارم داد


باز دیدم وسط آتش در زهرا را


خُنکای جگرم بی تو نمیخواهم من

به خدا لحظه ای از زندگی دنیا را




تو تجلای غم پنج تنی ای ولدی

که بهر زخم به تصویر کشیدی مارا..
سید پوریا هاشمی

 


تعداد بازديد : 153
یکشنبه 11 آبان 1393 ساعت: 11:13
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف