داری میای از خیمه بیرون و میدونم
داری سر جنگیدن و پیکار اینبار
بر تن زره پوشیدی و شمشیره دستت
با این لباس رزم ، حیدر هستی انگار
قدری تامل کن علی ! بابا هنوزم
از دیدن این قد و بالا دل نکنده
اصلا هنوزم که هنوزه از توو خیمه
دارم می بینم از تو لیلا دل نکنده
باشه برو اما نگات و برنگردون
پشت سرت دلشوره های من زیاده
آبی نمونده تا بریزم پشت پاهات
چیزی که واسم مونده بابا ! ان یکاده
سخته برام ، باشه برو قربونیم باش
از تو گذشتم جون بابا ! برنگردی
وقتی بنی هاشم میارن پیکرت رو
یادت بمونه اربن اربا برنگردی
با رفتنت بابا دلم شد اربن اربا
از سینه ی دلخون من ارباتری تو
حتی عبا از بردن تو ناتوونه
هرچی که جمعت می کنم منهاتری تو...
آقا محسن ناصحی
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط حمید کریمی در تاریخ 1393/08/11 و 2:01 دقیقه ارسال شده است | |||
تو سقا بودی عطشان پدر را کشتند ببین با ضربه ی سیلی رقیه خواهرم را کشتند کجایی غیرت الاه ای دلاور ای علمدار عمو با ضربه ی شلاق زینب خواهرت را کشتند |
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آمار سایت