راستشو بخوای آقاجون
خسته ام از همه دنیا
دل من شکسته از این
هجر و دوری از تو مولا
یه نگا به قلب زار
من خسته دل بینداز
دوباره قصه ی عشقو
با دل من بکن آغاز
مردم زمونه سنگم
میزنن به خاطر تو
تو بکن دلم رو یاری
تا بمونم ناصر تو
منی که یه عمره از تو
می خونم با شور و احساس
یه کاری کن که دلم رو
بسپرم به دست عباس
علقمه پر از نوا شد
دستای سقا جدا شد
ذکر لبهای ابالفضل
یا اخا ادرک اخا شد
چشای قشنگ عباس
هدف تیر عدو شد
توی خیمه ی غریبی
یه سه ساله بی عمو شد
مادر پهلو شکستت
اومدش بالین عباس
دشت علقمه گرفتش
عطر و بوی یه گل یاس
وقتی که حسین رسیدش
بالای سر ابالفضل
پاک میکرد با دست لرزون
چشای تر ابالفضل
گفت داداش جون چه بلایی
به سرت اومد بمیرم
حالا باید سرتو من
روی دامنم بگیرم
یه صدا بیرون خیمه
زد آتیش به جون عباس
زینبه نوا گرفته
که هنوز جوونه عباس
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آمار سایت