تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
عمو عباس...
دیگر عمو به خیمه ی طفلان نمی رسی
آن یوسفی که تا دلِ کنعان نمی رسی
هرچند تشنه ای و به باران نمی رسی
ای جاریِ همیشه! به پایان نمی رسی
رفتی که آب از تو حمایت کند، ولی...
از وارث فرات حکایت کند، ولی...
شرمنده ی نگاه تو چشم ترِ فرات
لرزید از قیامت تو پیکر فرات
بعد از تو آمده چه بلایی سر فرات؟
ای خون دست هات حکایتگر فرات
رفتی و در عزای تو«کوه از کمر شکست»
طوفان تیر و سنگ وزید و پدر شکست
هرچند کودکیم،ولی داغ دیده ایم
دردی به وسعت غم بابا کشیده ایم
بعد از تو طعم تلخ اسارت چشیده ایم
با رفتنت عمو چه ستم ها که دیده ایم...
بعد از تو کوفه...سنگ...چگونه به سر شود؟
«بگذار اشک در غم ما پرده در شود»
جز داغ های کهنه و زخم زبان نبود
باران سنگ بود و کسی در امان نبود
از «شَمسِ وَ الضُّحی» سخنی در میان نبود
در کوفه جز ستم به بنی آسمان نبود
با این وجود،قصّه ی مادر شنیدنی است
صبح ظهور حضرت خورشید دیدنی است...
حسن خسروی
تعداد بازديد : 217
دوشنبه 20 مرداد 1393 ساعت: 18:14
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب
