تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
شب بود و شهر كوفه پر از آه و درد بود
حال و هواي كوفه غم انگيز و سرد بود
شب بود و ظلمتي كه فضا را گرفته بود
از بار غم تمامي دلها گرفته بود
مردي غريب سوي مصلي روانه بود
درياي ديدگان ترش بيكرانه بود
ميرفت و آسمان هم از اين درد ميگريست
از آن زمان كه آمد و رفت او غريب زيست
مي سوخت از غمي كه فراق بر دلش گذاشت
غير از وصال فاطمه هيچ حاجتي نداشت
تنها ترين ، غريب ترين مرد كوفه بود
كيسه به دوش كوفه و شبگرد كوفه بود
عمري ز خاطرات مدينه كباب شد
تنها انيس راز دلش چاه آب شد
هم بازي تمام يتيمان كوفه بود
فكر غذا و سفره ي بي نان كوفه بود
پايان رسيده لحظه ي چشم انتظاري اش
دلشوره داشت زينب از اين بي قراري اش
شاعر: محمد حسن بيات لو
تعداد بازديد : 69
جمعه 27 تیر 1393 ساعت: 10:45
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب