دارم برای حال خودم گریه می کنم
بر این شکسته بال خودم گریه می کنم
من در مصاف نفس خودم خورده ام زمین
شرمنده از جدال خودم گریه می کنم
شیطان مرا زاوج به پایین کشیده است
بر این همه زوال خودم گریه می کنم
از دست رفته است جوانی بدون سود
اصلا به سن وسال خودم گریه می کنم
در فکر چنـــد آروزی کهنـــه مانده ام
بر خواب و بر خیال خودم گریه می کنم
سنگین شده است بار گناهان به دوش من
حالا به این وبال خودم گریه می کنم
تا چند زنده ام که ببیـــنم ظهــــور را
بر تنگی و مجال خودم گریه می کنم
یاسرمسافر