رسید روضه به آنجا که مادرم افتاد
رسید قـنـفـذ و مادر برابرم افتاد
تمام کوچه سیاهی وخاک وناله شده
ومادرم که صدا زد سرم،سرم افتاد
تمام حادثه یک لحظه بود ومی دیدم
کسی لگد زد وباضربه پیکرم افتاد
به سختی از سرجایش بلند شد آرام
وبا اشاره به من گفت:((بهترم))،افتاد
میان کوچه فقط گریه کرد وهی می گفت:
غریب مانده در این شهر شوهرم افتاد
بلند می شد و می آمد وزمین می خورد
غرور و غیرتم و بالم و پرم افتاد
رسید خانه و باخنده گفت :
((شکرخدا که من فدای سر زلف حیدرم ))
افتاد...!
شاعر : مهدی مومنی
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آمار سایت