راهی نمانده است بیا یاورت شوم
بال و پری نداری و بال و پرت شوم
رویت کبود و سو به دو چشمت نمانده است
بگذار همدم تو و چشم ترت شوم
دور از نگاه حیدر و زینب که میشود
مرحم برای بازوی درد آورت شوم
تو لطمه دیدی و دل من پاره پاره شد
حالا کنار جسم تو هم بسترت شوم
حالا که رازِ سیلیِ آن کوچهها منم
باید شبیه بال و پرت پرپرت شوم
داری برای شیر خدا گریه میکنی
مادر فدای غربت هم سنگرت شوم
این ماجرا تمام سرم را سفید کرد
مخفی چگونه از نظر دخترت شوم
وقتیکه خورد دست عدو روی صورتت
گفتم فدای چهرهی اشک آورت شوم
هِی راه میروی و زمین میخوری چرا ؟
راهی نمانده است بیا یاورت شوم
رضا باقریان