این گدا بر سر راهت چه قَدَر بنشیند
تا به کی شب به تمنای سحر بنشیند
رفته بینایی یعقوب دو چشمم٬ یوسف!
تو بیا تا که غباری به بصر بنشیند
نظری کن تو طبیبانه بر این غمزده تا
شعله ی آتش این زخم جگر بنشیند
من چه می خواهم از این عمر اگر یک روزی
قدمت بر سر این دیده ی تر بنشیند
کاش من روز طلوع تو به دنیا باشم
آن زمانی که به پای تو قمر بنشیند
تاج شاهی نپذیرم به سرم بگذارند
بر سرم دست پر از مهرت اگر بنشیند
آن قدر منتظر آمدنت خواهم ماند
کز مزارم گل نرگس به ثمر بنشیند
امیر حسین حیدری