دست و پا مي زدي اما پر تو دستش بود واي من حنجر تو،حنجر تو دستش بود مصحف پاك خدايي كه در اين گودالت هر كسي برگه اي از دفتر تو دستش بود ز عصا و س�

دست و پا مي زدي اما پر تو دستش بود واي من حنجر تو،حنجر تو دستش بود مصحف پاك خدايي كه در اين گودالت هر كسي برگه اي از دفتر تو دستش بود ز عصا و س�

دست و پا مي زدي اما پر تو دستش بود واي من حنجر تو،حنجر تو دستش بود مصحف پاك خدايي كه در اين گودالت هر كسي برگه اي از دفتر تو دستش بود ز عصا و س�

دست و پا مي زدي اما پر تو دستش بود واي من حنجر تو،حنجر تو دستش بود مصحف پاك خدايي كه در اين گودالت هر كسي برگه اي از دفتر تو دستش بود ز عصا و س�

دست و پا مي زدي اما پر تو دستش بود واي من حنجر تو،حنجر تو دستش بود مصحف پاك خدايي كه در اين گودالت هر كسي برگه اي از دفتر تو دستش بود ز عصا و س�
دست و پا مي زدي اما پر تو دستش بود واي من حنجر تو،حنجر تو دستش بود مصحف پاك خدايي كه در اين گودالت هر كسي برگه اي از دفتر تو دستش بود ز عصا و س�
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
دست و پا مي زدي اما پر تو دستش بود واي من حنجر تو،حنجر تو دستش بود مصحف پاك خدايي كه در اين گودالت هر كسي برگه اي از دفتر تو دستش بود ز عصا و س�

دست و پا مي زدي اما پر تو دستش بود

واي من حنجر تو،حنجر تو دستش بود

مصحف پاك خدايي كه در اين گودالت

هر كسي برگه اي از دفتر تو دستش بود

ز عصا و سپر و تير بگير تا نيزه

هر كه آنجا بود دور و بر تو دستش بود

در حرم دفن شد اما به دو چشمم ديدم

حرمله رأس علي اصغر تو دستش بود

كوچه شام به چشمم نفري را ديدم

كفن بافته مادر تو دستش بود

نيزه داري كه به روي ني او رأست بود

به خداوند كه انگشتر تو دستش بود

خولي بر اسب سوار است و يك خورجيني

كه بينداخته در آن سر تو دستش بود

 شاعر : یاسین قاسمی


تعداد بازديد : 113
پنجشنبه 21 آذر 1392 ساعت: 10:09
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف