حضرت مسلم بن عقیل(ع)
نقد جان بر کف و شرمنده ببازار تواَم
که بدین مایۀ ناچیز خریدار تواَم
سنگ ها از همه سو بر من آزاده زدند
به گناهی که در این شهر گرفتار تواَم
کو به کو دردل شب گردم و گریم تا صبح
همه خوابند و من سوخته بیدار تواَم
دست از دار جهان شسته بپای قدمت
جان به کف دارم و مشتاق سرِدار تواَم
گرچه آواره در این شهر یتیمان منند
یاد اطفال تو و عترت اطهار، تواَم
کام خشکیده ولی آب ننوشم هرگز
تشنه ام تشنه ولی تشنۀ دیدار تواَم
دُرّ دندان من از درج دهن ریخت چه غم؟
یا که چوب ستم و لعل گهربار، تواَم
پیش دشمن همه خندند ولی من گریم
چه کنم عاشق دلسوختۀ زار تواَم
تا دم مرگ به یاد تو لبم زمزمه داشت
همه دیدند که سرباز وفادار تواَم
«میثم» بی سر و پایم که اگر بپذیری
خار افتاده به خاک ره گلزار تواَم
<div class="\"\\"div18\\"\"" style="\"text-align:" center;\"=""> غلامرضا سازگار