ابری سیاه، چشم ترش را گرفته بود زهری توان مختصرش را گرفته بود معلوم بود از وَجَناتش که رفتنی است یعنی که رُخصت سفرش را گرفته بود از بس شب

ابری سیاه، چشم ترش را گرفته بود زهری توان مختصرش را گرفته بود معلوم بود از وَجَناتش که رفتنی است یعنی که رُخصت سفرش را گرفته بود از بس شب

ابری سیاه، چشم ترش را گرفته بود زهری توان مختصرش را گرفته بود معلوم بود از وَجَناتش که رفتنی است یعنی که رُخصت سفرش را گرفته بود از بس شب

ابری سیاه، چشم ترش را گرفته بود زهری توان مختصرش را گرفته بود معلوم بود از وَجَناتش که رفتنی است یعنی که رُخصت سفرش را گرفته بود از بس شب

ابری سیاه، چشم ترش را گرفته بود زهری توان مختصرش را گرفته بود معلوم بود از وَجَناتش که رفتنی است یعنی که رُخصت سفرش را گرفته بود از بس شب
ابری سیاه، چشم ترش را گرفته بود زهری توان مختصرش را گرفته بود معلوم بود از وَجَناتش که رفتنی است یعنی که رُخصت سفرش را گرفته بود از بس شب
موضوعات
آرشیو
آمار
جستجو
جدید ترین مطالب
تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
ابری سیاه، چشم ترش را گرفته بود زهری توان مختصرش را گرفته بود معلوم بود از وَجَناتش که رفتنی است یعنی که رُخصت سفرش را گرفته بود از بس شب

ابری سیاه، چشم ترش را گرفته بود

زهری توان مختصرش را گرفته بود

 

معلوم بود از وَجَناتش که رفتنی است

یعنی که رُخصت سفرش را گرفته بود

 

از بس شبیه مادرش افتاد بر زمین

در انتهای کوچه سرش را گرفته بود

 

تا رو به روی حجره خمیده خمیده رفت

از درد بی امان، کمرش را گرفته بود

 

چشم انتظار دیدن روی جواد بود

خیلی بهانه ی پسرش را گرفته بود

 

بر روی خاک بود که پیچید بر خودش

آثار تشنگی، جگرش را گرفته بود

 

افتاد یاد جدّ غریبی که خواهرش ...

... در بین قتلگه خبرش را گرفته بود

 

دیگر توان دیدن اهل حرم نداشت

از بس که نیزه دور و برش را گرفته بود

 

وقتی که شمر آمد و کارش تمام شد

خلخال دختری نظرش را گرفته بود


شاعر : محمد فردوسی

 


تعداد بازديد : 173
چهارشنبه 03 مهر 1392 ساعت: 7:15
نویسنده:
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
مطالب تصادفی
ورود کاربران
عضويت سريع
لینک دوستان

طراح : شیوا موزیک مترجم : قالب گراف