بهار از پشت چشمان تو ظاهر می شود روزي
زمين با ماه تابانت، مجاور ميشود روزي
صدايت ميرسد از پشت پرچينها و دالانها
سکوت راه، در گامت مسافر ميشود روزي
به جز رنگينکمان در شهر، ديواري نميماند
خدا در کوچههاي شهر، عابر ميشود روزي
بيابانها به گِرد کوهها چون تاک ميپيچند
زمين، سرمست از اين رقص مناظر ميشود روزي
تمام برکهها را خوي دريا ميدهي اي ماه
درخت از شوق تو مرغ مهاجر ميشود روزي
ترنج آفرينش، قصري از آيينه خواهد شد
حرير نور و گل، فرش معابر ميشود روزي
بُتان بر شانۀ محراب و منبر سايه افکندند
تو ميآيي، خدا سلم منابر ميشود روزي
چه باک از طعنۀ ناباوران؟ ما خوب ميدانيم
که شب ميميرد و خورشيد ظاهر ميشود روزي
سمند نور، زلف تيرگيها را برآشوبد
به فرماني که از چشم تو صادر ميشود روزي
تو باقي ماندۀ حقي، به زيتون و زمان سوگند
تمام عصرها با تو معاصر ميشود روزي
در و ديوار، ديوان غزلهاي تو خواهد شد
و حتي سنگ، با نام تو شاعر ميشود روزي
حامد حسين خانی