... ای اُف بر اين زمانه و ای اُف به روزگار !
تا کی شکست ، خرد شدن ، بغض ، انتظار ؟
تقويم ها نبود تو را ناله مي کنند
در سال های ساکت و بی روح و مرگبار
تقويم ، بي تو ، هرچه که باشد قشنگ نيست
فرقي نمي کند (چه زمستان و چه بهار)
حتي تمام فلسفه ها بی تو مبهم اند ؛
مرزي نمانده بين جهان ، جبر ، اختيار
دنيا پر است از همه ی چيزهای شوم
از هرچه اتفاق عبث ، تلخ ، ناگوار
از زندگي به شيوه ی حيوان ، ولي"modern "
يعنی که : کار ، پول ، هوس ، کار ، کار ، کار ...
از"ism" هاي پرشده از پوچ ِ پوچ ِ پوچ
از طرز فکر های طرفدار انتحار
از هرچه ريشه اش به حقيقت نمي رسد ؛
از ماسک های چهره نما ، اسم مستعار
ازجنگ های خانه برانداز و بی دليل
از قتل عام ، بمب ، ترور ، چوبه های دار
دنيا شبيه بشکه ي باروت ، شب به شب
نزديک مي شود به عدم ، مرگ ، انفجار
من شرط بسته ام که می آيی و مطمئن
هستم برنده مي شوم آخر در اين قمار
يعني که مي رسي و جهان پاک مي شود
از هرچه جسم فاسد و اشباح نابکار
آن وقت با دو دست خودت پخش مي کنی
در بين تشنگان جهان ، سيبِ آبدار
حرف دلم عصاره ی اين چند واژه است :
تاکی شکست ، خرد شدن ، بغض ، انتظار ؟
اين شعر اگر چه قابلتان را نداشته
آقا! فقط قبول کنيدش به يادگار
اصلاً براي اين که بفهمم چه گفته ام
انگشت روی مصرع دلخواه خود گذار :
يک شعر عاشقانه که می خوانی اش و يا
يک مشت درد دل که نمی آيدت به کار
مهدی زارعی