دو رکعت عشق
نماز شکسته
تو ای از دست عدلت، کفر خسته
لب رازت به جز با چاه بسته
الهی بشکند دستی که با تیغ
نماز آخرینت را شکسته
گدا و انگشتر
رکوع است این و غوغا می کند عشق
ولی این پا و آن پا می کند عشق
گدایی کرد و انگشتر بهانه است
نگاهت را تمنا می کند عشق
کوفه
عطش خیز است از بس آب کوفه
عطش کابوس شد در خواب کوفه!
دو رکعت بود، وای من، شکسته است
نماز صبح در محراب کوفه
علی فردوسی