تبلیغات
آخرين ارسال هاي تالار گفتمان
|
شمه ای از عشق تو با شمع گفتم آب شد
یم خروشان بود گفتم ناگهان در خواب شد
بر سر سنگی نشسته زیر لب می خواندمش
سنگ بر ذوق آمده چون تکه مهتاب شد
چون ز حسن روی تو با ماه گفتم در شبی
سر به زیر افکند و ناگه در دل خود آب شد
شمه ای از حسن روی گل به بلبل گفتمی
روز و شب نالید و گوئی تا ابد بی تاب شد
حسن احمد، خوی حیدر،طالب خون حسین
حاضر است و حی و ناظر،نادر و کمیاب شد
تعداد بازديد : 63
دوشنبه 03 تیر 1392 ساعت: 11:33
نویسنده: خادم الزهرا (س)
نظرات(0)
مطالب مرتبط
بخش نظرات این مطلب