مادر، ای احساس شب بوها، نگاه یاسها
ای زلال مهربانی در دل احساسها
انتخاب نام تو، با آب و با آیینه بود!
تا بیافشانی به مژگانت گل الماسها
فصل دلتنگی که لبریز از تو هستم، دیده ام
از تهی سرشار، در اطراف من مقیاسها!
هر چه دارم، جز نگاهم، گو فدایت، باک نیست!
تا نباشم در ردیف قدر حقنشناسها
کودک دیروز خود را چون تماشا می کنی
ناتوانند از شکار خنده ات ، عکاسها
این همه مهر از چه می جوشد؟ به غیر از قلب تو!
گرمی نان می تراود از دل دستاسها ؟!
... باز می بخشی مرا، ای بی دریغ مهربان!
شاعرم، دیوانه ام، دیوانهی احساسها
سیدعلی اصغرموسوی